نه بال مانده کز اینجا دوباره پر گیرم
نه مانده است مجالی که ناله سرگیرم
شکسته بال تر از من نبوده در قفسی
که هم اسیر تنم هم به دام، در... گیرم
چنان به درد و غم بیکسی گرفتارم
که شام تا به سحر ذکر "لا تذر" گیرم
*
به باتلاق غمت آنچنان فرو شده ام
که جان بدر نبرم، دامنت! مگر گیرم
مرا فراق تو کشت و تو پیش من بودی
نشد که بهره ای از عمر مختصر گیرم
اگر اجازه دهی از لبت دم آخر
یکی دو بوسه ی تر! توشه ی سفر گیرم