ای ابروی خیالِ تو محرابِ رازِ من
بار مسافر تو شکست و نماز من
تصویری از شکوهِ سحر نقش می کنند
فانوسِ انتظارِ تو ایوانِ رازِ من
هر گوشه جار می زند آئینِ زخم را
زان لعبتانِ پرده نشین نیست سازِ من
چشمانم آبدیده ی تردستی غم اند
این ساحرانِ حیله ورِ شعله بازِ من
چون تاک ، خود نصیبِ مُدامی نمی برد
پیچیده تا به ساقه ی حسرت نیازِ من
می ایستم به قامتِ در خویش سوختن
بیگانه نیست شمعِ سحر با گدازِ من
نامی نمی برند ز من بی جوازِ تو
مُهرِ حقیقت است به نامِ مَجاز من
سنگین چنین ، نمی رود از پیش حجّ ِ ما
بار جهاز کیست به دوش حجاز من
محرابِ آه من که به بوی تو روشن است
تا گُر به دامن که بگیرد نماز من
کلمات کلیدی این مطلب :
محراب ،
آه ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/1/12 در ساعت : 14:21:27
| تعداد مشاهده این شعر :
1113
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.