دشت ادامه ی اسبی ست
که از تپه بالا می رود
ماه سرازیر شده از قله و
عکست
افتاده روی موج موج روسری ام...
دریا بالا آمده،
روی چشم هایت شناور است
دستم را می کشم
دستت را می کشی
سایه ات دراز تر می شود
شیراز روی موج ها می رقصدو
حافظیه
دنبالت راه می افتد...
می بینی؟
مرغ عشق ها
روی حباب ها شناورند...
دستمال زردم را
در باد تکان می دهی و
سلول هایت تکثیر می شود
روی کارت پستال ها
بر نگین های آبی این گردنبند
که آویزان شده از دنده های مجسمه...
رفته ای و
من خوب فهمیده ام
هیچ ماهی مرده ای
از دل دهدشت
خودش را به دریا نمی زند!
...
این شعر تقدیم شد به مرگی بزرگ که در ذهن کوچکم نگنجید..
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/1/17 در ساعت : 17:19:41
| تعداد مشاهده این شعر :
1347
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.