در زمینی که هوا حس ترحم دارد
دل من میل به یک سوء تفاهم دارد...
در و دیوار اتاقی که دعاگوی تو شد
ریخت روی تن تختی که پر از بوی تو شد
بعد من ماندم و یک مشت قلم فرسایی
بعد من ماندم و تصویر تو و تنهایی
گیج خوردن وسط بهت در و دیوار و
ول شدن روی تن تخت پر از آوار و
حس یک بودن مبهم بغل بودن تو
دست بردن به هوای تو به سمت تن تو
غلت خوردن طرف حجم تو در تاریکی
دیدن مردمک چشم تو از نزدیکی
دل سپردن به همین چشم و گرفتار شدن
بین آوار درون خودم آوار شدن
رفتن از هوش در آغوش تو شبگرد شدن
ته یک کوچه ی بن بست کمی مرد شدن
دست برداشتن از قعر دعا نیمه شبی
وسط سجده رسیدن به سر خط لبی
سجده بر روی همین فاصله ی ابروهات
دست بردن به دعا توی شب گیسوهات
پرسه خوردن وسط خاطره ی فاصله ها
توسری خوردن از این هرزگی نافله ها
خسته بودن/شدن از بهت در و دیوار و
خسته بودن/شدن از تخت پر از آوار و
راه افتادنم از خانه فراری شدنم
مثل خون توی خیابان تو جاری شدنم
بعد هی دور شدن... دور شدن... دور شدن...
ولی آخر به تنت وصله ی ناجور شدن...
دست بردار! بیا در هیجانت باشم
بعد جاری بشوی، در جریانت باشم
غرق تو باشد و مال تو تمام بدنم...
"روزها فکر من این است و همه شب سخنم":
در هوایی که زمین سوء تفاهم دارد
دل من میل "جگر گوشه ی مردم" دارد...
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/2 در ساعت : 22:36:27
| تعداد مشاهده این شعر :
5596
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.