ابر بارَد سیل آسا ....بر مزار ِ فاطمه
بر هجوم ِ دردهای.... بیشمار ِ فاطمه
شاخه ی نیلوفری خشکید بر دیوارِ باغ
آسمان ِ باغ را پُر کرد...... انبوه کلاغ
بالهای نازک ِ پروانه از اندوه سوخت
دیده ی پروانه را از شمع تا خورشید دوخت
قاصدک با طره های نازکش پرواز کرد
در غم ِ هجران ِ زهرا... فصل ِغم آغاز کرد
چاه نالد از غم ِ حیدر غمین و داغدار
رعد غُرَد خشمگین و آتشین و سوگوار
خاک را تاب ِ تحمل نیست تا بستر شوَد
بستر ِ زهرای اطهر ....نور ِ پیغمبر شود
چشمهای حیدر ِ کرّار خون بر خاک ریخت
اشک ِ چشمان ِ علی خون در دل ِ افلاک ریخت
اشک ِ زینب خاک را شویَد به عطر و بوی عشق
ذره ذره خاک بنشیند به رنگ و روی عشق
خاک دستی از نوازش ها به پهلویش زده
پرتو ِ مهتاب ... صدها بوسه بر رویش زده
آسمان خون گریه کن با ضجه های بی امان
ای زمین بشنو صدای گریه ی هفت آسمان
کلبه ی محزون ِ زهرا قصه ای از درد بود
رنگ ِ رخسار ِ حسینش کیمیای زرد بود
در طپش های دل ِ طفلان..... غم ِ بی مادری
خشکی ِ لبها ....گواه ِ ماتم ِ بی مادری
دیده ی محزون ِ طفلان در سکوت و جستجو
در به در ،منزل به منزل ،خانه خانه، کو به کو
دستِ لرزان ِ پدر..... در دستِ لرزان حسین
چشم ِ گریان ِ پدر... در چشم ِ گریان حسین
مادرم کو ای پدر؟ سَروِ گل اندامم کجاست؟
خانه ویران گشت بابا جان ِ آرامم کجاست؟
مادرم هر شب برایم لای لایی خوانده بود
با نوازش ها سپیدی را به شب تابانده بود
مهر و تسبیح ِ نمازش در فراق و انتظار
بستر ِ سجاده امشب بی قرار ِ بی قرار
لب فرو می بست حیدر تا نگوید دردِ خویش
غافل از خورشیدِ رخسارِ غمین و زرد خویش
زینبم امشب دگر زهرا ز غم ها رسته است
زینبم مادر دگر بار سفر را بسته است
جان ِ معصومم حَسَن....مادر دگر در رنج نیست
فاطمه عمری زِ زخم ِ محنت و با درد زیست
ای عزیز ِ نینوا بگذار سر بر سینه ام
مرهمی بگذار بر داغ ِ غم ِ دیرینه ام
طفل ِ معصومم حسن .....سر را به زانویم گذار
شام ِ تارم را مکن با اشکهایت بی قرار
کیمیای صدق آرام است امشب..... لای لای
درد پهلو نیست... تب هم نیست.... زینب لای لای
صد قسم بر خاک دادم ......تا که پنهانش کند
کیمیای صدق را....... پنهان به دامانش کند
شام ِ تاریکم گواه ِ عهدِ من با خاک بود
قطره قطره اشک ِ باران گریه ی افلاک بود
تا ملائک بر زمین با دسته های گل شدند
بر مزار فاطمه دریایی از سنبل شدند
این امانت را زمین با گل مُزَیَن کرده است
جایگاهش تا قیامت در حجاب و پرده است
فاطمه زهرای اطهر جاودان در جان ماست
فاطمه.... ام ِابیها........ زنده در پیمان ِ ماست
هیچکس را نیست در عصمت چو جان ِ فاطمه
مظهر صدق و صداقت چون زبان ِ فاطمه
کلبه ی محزون زهرا بود و حیدر بود و داغ
شاخه ی نیلوفری خشکید بر دیوار ِ باغ............
اکرم بهرامچی