به دست خسته ی شعرم کسی قلم داده است
همان کسی که قلم را به محتشم داده است
قلم به دست گرفته است و نوحه می خواند
چه نوحه ای! که به او عرش و فرش دم داده است
کدام دست؟ کدامین قلم؟ چه می گویم؟
برید دست قلم را، به من علم داده است
به هر کسی ندهند این مقام و منسب را
خدا به هرکه ادب می دهد، چه کم داده است!؟
به دستگیری ام آمد اگرچه دست نداشت
به نام عشق، که عباس اجازه ام داده است
مربع
تو ای محبت باران به سینه ات جاری
برای غربت فرزند کیست می باری؟
نشسته است دو زانو ادب به محضر تو
غلام حلقه به گوشت شده وفاداری
خریده ای به چه قیمت دعای زهرا (س) را!؟
تو عاشقی، نه از این عشق های بازاری
بنا شده است ابالفضل را بیاموزی
چگونه دست وفا برندارد از یاری
تویی که فاطمه ی دومی برای علی (ع)
خوشا به حال تو ای زن، چه عالمی داری!
مربع
مدینه بودی و باد بلا خبر آورد
خبر برای تو از دست بی سپر آورد
چه دست بی سپری؟ دست بر بدن که نداشت
خبر برای تو از پیکر پسر آورد
خبر برای تو از خشکی لبان عطش
خبر برای تو از چشم های تر آورد
خبر رسید به گوشت، خبر خرابت کرد
همین که خنجر را از نیام در آورد
مربع
آهای نیزه سر آورده ای مگر!؟ آرام
... و از حسین (ع) برایت کسی خبر آورد