گرخون گرفت چشم چمـن ها زداس هـــــــــا
در هم شکست خاطر خاک از هراس ها
یک روز میرسد گل سرخی که می دمــــــــد
از طلعــــــــــتش بهار دل انگیز یاس ها
آیینه ای برای تما شای هـــرچه حســـــــــن
برخط حسن او همه دلها مماس هــــا
می آید آن شکوه تماشایی شگـــــــــــــــــفت
چون بحر عشق بر عطش التماس هـا
گل می کند حماسه ی زیباترین ســــــــــرود
درباور بدیع بلنـــــــــد جناس هــــــــــا
در رگ رگ غزال غزل می دمد غـــریــــب
آرایه های نر گسی اقــــــــتباس هـــا
دنیا چه کوچک است در آن اتفاق سبــــــز
دنیا چه کوچک است در آن انعکاس ها
چندانکه عشق بی خبر افتد زخویشتــــــن
وز چشم عقل در بدر افتد قیاس هــــا
روزی که مهر طفل دبستان ماه اوســـــت
روزی که ماه می درد از تن لباس هـا
من نیستم اگرچه ولی ای خدای عـــــــشق
ازمن بر آستان بلندش ســــــــپاس ها
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/17 در ساعت : 1:33:31
| تعداد مشاهده این شعر :
1192
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.