واژههاي من حقيرند در برابر اينكه پيامبر آسماني تو را پاره تن خود ميداند.
اي مادر مهربان پدر!
وقتي چشم گشودي همه جهان شب بود و در شعب ابيطالب. قحطي وجدان بيداد ميكرد و خشكسالي محبت و عاطفه دلها را تسخير كرده بود. باغها از گل خالي بود و دلها از عشق!
پيش از تو هيچ رودخانهاي به مقصد نميرسيد. هيچ موجي راه ساحل را نميدانست و هيچ نردباني دلي به آسمان نمي رساند و هيچ پلي به ارتباط تن نميداد. شوق از تو گفتن زبان پرندهها را به آوازخواني باز كرد.
نام زيبا و بلند تو كه طلوع كرد، لبخندي زيباتر از بهشت بر چهره شيرين پيامبر (ص) درخشيد و «زن» معنا گرفت.
اي مادر گل!
روزگاري است كه گلدانهاي ما خشكيده است. گلهاي كاغذي و پوشالي رونقيافته و در سراشيبي تند زندگي، دوره جاهليت به شكلي مدرن جريان دارد. عمري است كه از استشمام عطر وجود تو و گلهاي محمدي دور افتادهايم.
روز ميلادت از خدا بخواه بر شورهزار دلهاي بينصيب از عشق باراني از لطف و مهر خود را ببارد!
تو آمدهاي و زبانها همه به شعر ختم ميشود، هرچند دست شعر نيز از دامن محبت تو كوتاه است و الكن، شعرسرايي درباره تو اين روزها فراگير.
من شاعرم و ميدانم كه «مادح خورشيد مداح خود است» اما دلم با تو همراه است و اشكسرايي ميكند كه:
نور دو چشم پدر! آمده هجران به سر
خاك چو يعقوب بود خلقت تو پيرهن
باد تكان ميدهد بيرق نام تو را
مادر حوا تويي! معني والاي زن
همين!