بیهوده عمری عابر پس کوچه ها بودم
با رسم عشق و عاشقی نا آشنا بودم
شرمنده پایم از گلیم خواب بیرون بود
شرمنده از اینکه هوا خواه شما بودم
در عصر یک روزسراسر وهم پاییزی
دنبال کشف آخرین راز بقا بودم
یک تکه شعرم یا سرآهوی بر دیوار
از زندگی انگار عمری را جدا بودم
"در پوستینم غیر غم چیزی نمی گنجد "
فریاد در فریاد آه بی صدا بودم
وقتی که قلبم درحصار بغض می پوسد
“همخوابه تشویش و مرگ لحظه ها بودم “
مثل جزیره کنج اقیانوس چشمانت
در پانوشت نقشه ی جغرافیا بودم
بالا نشین از تو دوباره شعر می گویم
شرمنده ام از اینکه اهل روستا بودم
م- شوریده
http://sabzevar-sher.persianblog.ir/
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/23 در ساعت : 20:10:14
| تعداد مشاهده این شعر :
2397
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.