دلتنگی... (سهیل ساسان)
احساس می کنم...
در روزگاری که چشم ها خیره به جاده هاییست که انتها ندارد...
از عشق گفتن و از دوست داشتن نوشتن...
حتّی نرم ترین قلب ها را هم تکان نمی دهد....
من بارها در خلوت شب اشک ریخته ام ...
و ساعت ها به دیوار زل زده ام...
به اندازه ثانیه های یک عمر جوانی...
در رویاهایم بارها آینده ای ساخته ام...
و هر بار با یک تلنگر...
خشت خشت آرزوهایم را به دور دست ها پرتاب کرده ام...
من دست های خدا را به زحمت گرفته ام...
و ار نردبان آسمان بالا رفته ام...
تا به ستاره ها بگویم با ابر ها دوست باشند...
گاهی آنها ببارند...
گاهی اینها بتابند...
به احترام...
چشم هایی که عشق می ورزند...
دستهایی که می گیرند ...
لبهایی که می خوانند..
واژه دوستت دارم را....
.
.
.
هر قصه ای که از تو و دل ساز می کنم
شوق حقیقتی است که آغاز می کنم
این قفل زخم خورده ی ماتم کشیده را
تنها به احترام تواش باز می کنم
سهیل ساسان
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/25 در ساعت : 15:19:9
| تعداد مشاهده این شعر :
915
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.