لعنت بر این دلواپسی این های هایِ بی کسی
دور از تو می مانم وَ تو گاهی به باران می رسی
در کوچه باغِ خاطرم ارزان نمی خواهم تو را
ماندم در این بیغوله ها آیا تو هم دلواپسی
من در قفس گشتم رها گفتی که بسم ا... بیا
حالا که می گویم کجا گویی که می جویند بسی
در ظرفِ دریا مانده ام یعنی که تنها خوانده ام
در آرزویِ دیدنت هم خار گشتم هم خسی
بر نخلِ لبهایت منم خرما می چیند تنم
حالا که می خواهم سبد گویی که می آید کسی
بگذار تنها تر شوم در خویش رسوا تر شوم
مرغِ خیال در قاف ماند آواره گردیدست سی
در چشمه ی چشمت شدم مثل یکی بی خانمان
نوشیدم و گفتی برو از معرکه گویا پسی
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/29 در ساعت : 11:1:32
| تعداد مشاهده این شعر :
1032
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.