ای پرنده پر نزن بال و پرت را سوختند
درس عشق را از برت اینگونه چون آموختند
او پریدن را ز یادت برده در کنج قفس
شمع جانت را در این ویرانسرا افروختند
لانه
به روی شاخه ای من لانه ام بود
تمام سالها آن خانه ام بود
نسیمی آمدو از جای کندش
دلم در گوشه ویرانه ام بود
درد
اگر هر دم می پیچم زدردم
خزانم من ببین رخسار زردم
چو برگ خشک پائیزی به پایت
در این ویرانه اشک و آه سردم