زمین دلواپست بود و هوا مبهوت چشمانت
و هر چه بود بین این و آن می ماند حیرانت
سرت بر روی(( نی ))آفاق را آشفته می گرداند
زمین بر غیرتش برخورد از لبهای بی جانت
که خون از صخره ها و سنگ های سخت جاری شد
و لاله تا ابد سر در گریبان برد داغانت
زمین از آسمان و آسمان از ابر می پرسید...!؟
چرا نامردمان بر خیزران کردند مهمانت
نمک خورده نمک دان را شکستند و بدون شرم
سوار اسب می تازند بر پهلوی عریانت
و زینب با گلوی تشنه باافلاک می گوید
که سر را کاش بگذارد دمی بر روی دامانت
نه تنها ماه بلکه کل ِ هستی عاشقت بودند
که شمع جانمان می میرد از شام غریبانت
خدا این لحظه ها را تا ابد در یاد خواهد داشت
که باران می زند بر چهره و رنگ پریشانت
یقینن ردپای عشق در اعصار خواهد ماند
نشان آخرین حرف دل از اعجاز قرآنت
http://sabzevar-sher.persianblog.ir/
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/7 در ساعت : 0:17:52
| تعداد مشاهده این شعر :
1208
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.