چو گذشتی از دیارم سفری به کوی ما کن
نگهی به دست فروش دوره گرد ِ زیر پا کن
که ازاین ظاهر زشتم بنگر به وضع و حالم
توبخوان مرا بسویت فرجی به شام ما کن
به خدا قسم نبودم سر و دست و پا شکسته
شب فقر بلاکشم کرد و، تنم ز بند وا کن
همه جای این دیارم همچو من هزار باشد
ز خرابه ها ندانی و نظر به کومه ها کن
چه کسی روا بداند که توان ما نداند
شب تار ما نبیند ، لب ِ موعظه رها کن
اگر عا جز و اسیرم غم فقر کرده پیرم
سر شادمانیم مرد، کم ، نمک به زخم ما کن
بی گمان ثواب دنیا به شفای دردمند است
به نشان آدمیت خدمت ِ خلق خدا کن
تو توانا و سلامت نه غمی نه شام تاری
غم و رنج ما غریبان به حضانتی دوا کن
ز کرم خدای عالم بدهد هزار نعمت
یک ، از آن ، خان کرم را سوی دست بینوا کن
کیست محتاج نباشد به برادری و یاری
در ِ احسان و کرم را ، یارب به ما عطا کن
22/2/91
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/21 در ساعت : 23:54:2
| تعداد مشاهده این شعر :
885
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.