در رثای آیت الله سید عبدالعلی آیت اللهی
صدای ثانیه ها رنگی از رسیدن بود
هوای آخر خرداد، طعم چیدن بود
نسیم از نفس افتاد و باغ شد خاموش
انارها همه روشن، چراغ شد خاموش
ـ غروب، جمعهي شیراز ـ از نفس افتاد:
« نسیم باد مصلا و آب رکن آباد»
دوباره زلزله در لار، وقت نزدیک است
غبار فاجعه پیچیده، راه تاریک است
چه شد که آینه را در غبار آوردند
سبدسبد گل حسرت به لار آوردند
تمام آینه ها در غبار گم شده است
تو رفتهای و کلید بهار گم شده است
تو رفته بودی شیراز و باز آمدهای
که از مصاحبت اهل راز آمدهای
دلم برای تو تنگ است در شب خرداد
امید آمدنت را کسی به من می داد
دوانده در دل ما اشتیاق دیدارت
عصای خسته ی چوبین و نصف سیگارت
دوباره آمدهای روبه روت بنشینیم
میان همهمه ها، در سکوت بنشینیم
گلیم کهنه مهیاست، اندکی بنشین
که تار و پود تو دریاست، اندکی بنشین
هنوز می شنود گرمی صدای تو را
حیاط خانهی خشتی و جای پای تو را
بگو به «مش رجب» آقا که چای را دم کن
به لحن تلخ، بگویش که ماجرا کم کن!
بگو به «مش رجب» این جامه چیست پوشیده؟
تو زندهای میدانم که خواب میدیده ...
هوای گریهی یکریز دارد ابر بهار
صدای قاری و گلدستهها و سنگ مزار
به یاد روضهی رضوان دل ارغوانی کن
پدر بیا و در این خانه، روضه خوانی کن
هوای روضه گرفته است و در دلم غوغاست
گریز می زنی انگار روز عاشوراست ...