تقدیم به مصطفی و مادرش ...و تمام شهدای هسته ای میهنم:
در هیاهو و ازدحام شهر...در تب و تاب بی قراری ها
ناگهان می رسد خبر که پرید یکی از جمع آن قناری ها...
آن که در این قفس نمی گنجید ...آن که روحش هوای رفتن داشت
پر زد و رفت ...رفت و راحت شد از غمِ ثانیه شماری ها
مادرش اشکهای سرخش را ریخت پای درخت بیداری...
اشک او خطبه ای ست مستحکم...نه از آن دست گریه زاری ها...
که تو می خواستی ببینی در...همه ی مادران میهن من...
و ندیدی... کنون از آنِ توست گریه در داغِ بد بیاری ها!
ما که تاریخمان پر از خون است...ما که از خون دوباره می روئیم
ما که بسیار دیده ایم آری! از همین دست استواری ها
تو ولی سرنوشت چشمانت....بعد از این شب که مست خوابیدی
سرنوشت بدی ست! می فهمی ...حرف من را پس از خماری ها
ذره ای و به باد خواهی رفت روز طوفان که سخت نزدیک است
کوهها برقرار می مانند... : مصطفاها و شهریاری ها....!
تاریخ ارسال :
1391/3/31 در ساعت : 3:30:1
| تعداد مشاهده این شعر :
1102
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.