در بندر غمگین
کشتیهای روس لنگر انداختهاند،
باران تند میبارد
مملو از حسی محزون
در اسکله قدم میزنم
و در ساحل افکارم پهلو میگیرم
باران مرا به گذشتههای دور میبرد
و در دو سمت صورتم پایین میآید
دریا با باد همسو میشود
تا مرا در مسیری قرار دهد
که سالها پیش طی کرده بودم
حالا به خودم نمیاندیشم
به عابری فکر میکنم
که کوله بر دوش
میرود تا عبورم را تازه کند.
انزلی
18/9/81
کلمات کلیدی این مطلب :
باران ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/3 در ساعت : 22:52:27
| تعداد مشاهده این شعر :
1063
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.