تو مظهر تبّسمی... (سهیل ساسان)
چشمهایت را ببند...
ببین دلم چقدر میگیرد...
در هوایی که نفسهای تو را کم دارد...
ببین چگونه سرد میشود دستهایم...
آنقدر که از دست خورشید هم کاری بر نمی آید...
من با تو زندگی میکنم...
نفس میکشم...
هرلحظه...
هر جا....
و عاشقانه ترین احساساتم را برایت ثبت میکنم...
میدانم...
روزی که بیایی...
به اندازه ی یک عمر یادگاری دارم...
از تمام ثانیه های نبودنت...
نمیدانم...
چرا چشمهایم همیشه خیس خیس است...
ببین...
تو که نباشی...
ابرهای دلم هوای رفتن به سرشان نمیزند...
تپش های قلب من منظّم نیست...
پرنده ها از ته دل نمیخوانند...
زندگی چیزی کم دارد...
و....
روز ها هم زودتر از هیشه شب میشوند...
حس میکنم تو که نباشی...
حتّی خدا هم مرا به حساب نمی آورد...
شاید فردایی نباشد...
پس امروز تا میتوانم بازی میکنم...
با چشمهایت...
آری...
من عشقبازی با نگاهت را دوست دارم...
و تنها آرزوی من اینست...
روزی تو را در آغوش بگیرم...
بی التهاب...
بی دغدغه....
سهیل ساسان
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/13 در ساعت : 15:46:1
| تعداد مشاهده این شعر :
963
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.