ببین چگونه میشود نوشت... (سهیل ساسان)
مهربان من...
با تمام اشتیاقی که برای با تو بودن در وجودم هست...
یک خواهش دارم...
هرگز از من انتظارِ دویدن نداشته باش...
من سالهاست عادت کرده ام...
به آرام آرام راه رفتن...
به قدم زدن...
من سالهاست وقت راه رفتن...
زیر پایم را نگاه میکنم...
مبادا مورچه ای عاشق دست در دست معشوقه اش را...
زیر پاهای عجولم له کنم...
مبادا سوسکی در خیال عشق باشد...
و من تمام عاشقانه هایش را نقشِ بر آب کنم...
من سالهاست تو را دارم و میدانم چقدر سخت میشود...
عاشق باشی و بی عشق باشی...
من دیدم گربه ی کوچه ی ما هم عشق را میفهمد...
وقتی اولین تکّه ی گوشت را در دهان بچه اش گذاشت...
و رفتگرِ محله مان...
که عروسکی را از لابلای آشغالها برداشت...
و یواشکی آن را زیر لباسش پنهان کرد...
گل من...
من خیلی وقتها ابر میشوم و میبارم...
و آن لحظه ها فقط تو را میخواهم...
باشی...
با صدای نفسهایت...
بی هیچ حرفی...
دستهایت را به من بدهی...
و من خوشبخت ترین مرد زمین باشم...
عزیزکم...
گاهی وقتها سکوت که میکنم...
لبریزم از عاشقانه هایی که بی وقفه برای تو مینویسم...
و چقدر دوست دارم پلک هایت را...
وقتی فقط و فقط رو به چشمهای من بازشان میکنی...
و آن لحظه ها...
صادقانه میگویم...
قند دردلم آب میشود...
سهیل ساسان