شاعر تو چه می بینی ،درمعبد هندوها؟!
پژواک ودا هارا با چرخش گیسوها
از تاج محل بنویس، از سند غزل بنویس
از ساحل جمنابین ،دریا چه ای از قوها
داری چه می اندیشی؟شوری ازلی در کوه
از قله فرود آ با،موسیقی کندوها
از جلوه طاووسی؟در جنگل رنگارنگ
خشکش زده نقاش و،افتاده قلم موها
گسترده تر از پیشی،اندوه تو دیگر تر
یک هند شکر داری،از سیر درآن سوها
باخویش تورا بردست،این حلقه ی دست افشان
از دور چه می بینی،در برق النگوها؟!
در پچ پچ در ناها،یک مبحث اشراقی ست
آن سمت کجا رفتی ،با حق حق و هو هوها؟!
این باغچه بودایی ست ،این خلسه تماشایی ست
محو کلماتی از،شبخوانی شب بوها!
از آتش زرتشتی، نیلوفر بودایی
یک شهر می آشوبی ،بی ترس هیاهوها!
در جاده ی کشمیری،از شهر سرازیری
هی قافیه می گیری،از رد پرستوها
با شور تو می چرخد ،در قونیه مولانا
بنویس حسام الدین،از این شب و سوسوها
می چرخی و می بینی،در میکده حافظ را
تا شور می انگیزی ،درخلوت خواجوها
ازفلسفه ی مستی،یک جرعه به گوشم ریز
من هیچ نمی فهمم،ازدرس ارسطوها
شاعر تو چه می بینی،این دور مذاهب را
در جنگل دور از دست،از قمری وکوکوها
یک روز می آشوبی ،با شعر به این مستی
هم خاک خراسان را ،هم معبد هندوها
7/8/1389.بوشهر