شعری از مرحوم مهدی آذر یزدی داستان نویس بزرگ کودکان (استاد خوش عمل فرمودند خوب بود نمونه ای از شعر آذر هم می آوردی ومن اطاعت کردم )
***
اینک این شعر من و گفتار من * یک نمونه از کم و بسیار من
آب آن بسیار و قدری خوشمزه * نه عسل نه قند ،عین خربزه
گر کسی گوید عیار آن کم است * باشد اما اعتبارش محکم است
من جناب مستطایی نیستم * شاعر لفت و لعابی نیستم
شعر من شعر زبان مردم است * شعر قلب و شعر جان مردم است
ای برادر ما همه از مردمیم * بی جهت در خودپسندیها گمیم
لفظ زیبا چیست یا قول فصیح * آنچه منظور تو را گوید صحیح
اینکه می گیرد تورا ،زیبایی است * این که می فهماند این شیوایی است
هر چه معنی می دهد وقت سخن * جایز است آوردنش در شعر من
گفتم این را با زبان عصر خویش * نه زبان قرن بعد و قرن پیش
گر ترا گفت آنکه دارد حسن ظن * آذر یزدی است استاد سخن
شعر او شعر تر جان پرور است * گر بسنجی از همه عالم سر است
نقد رایج سکه بی غل و غش * با زبان یزدی او (جون و خش)
مرگ من این حرفها باور مکن * مخلصت را از خودت دلخور مکن
گر چه باشد در وجود هر کسی * خودپسندی های گوناگون بسی
من ولی مرد تکلف نیستم *هیچ هیچ اهل تعارف نیستم
گر چه خود از به به خود دلخوشم * تو نگو به به خجالت می کشم
مرحوم آذر یزدی این شعر خود را اینگونه به پایان می رساند
باری از دست غم بی داوری * یک شب افتادم به فکر شاعری
تا سه روز این مثنوی را ساختم * تا سه روز آن را زنو پرداختم
هفته ای سرگرم بودم مفت من * دیگران گفتند اینهم گفت من
یا بسوزان خاک آن در باد کن * یا بخوان گاهی مرا هم یاد کن
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
اینهم چند بیت از شعر دیگر ایشان
وای اگر نااهل،غمخوای کند وای اگرناجنس،دلداری کند
وای اگر بی درد،گوید حرف درد وای اگر نامرد،گیرد جای مرد
وای اگر حکمت کند بیجا، بروز وای اگر احمق بیفتد روی قوز
وای اگر باپخته،جوشد یار خام وای اگر باهم در افتد خاص و عام
چونکه نادان سرور دانا شود رشته ها چون پنبه از هم وا شود
بی هنـــــــــر چون میشود یار هنر می شود آشفته بازار هنــــــــــــــــر
بی ادب چون میکند کار ادب مردمان،گردند بیزار ادب