وقتی مکدر است زمین و زمان از او
دارد غروب می شودش پیچ روبرو
می رفت و ماه هم تک و تنها گذاشتش
وقتی نداشت زندگی اش هیچ رنگ و بو
یک مرد زخم خورده که از فرط درد هاش
دارد جویده می شود انگار موبه مو
این قصه ی من است بدون حضور تو
این قصه ی من است که سرگرم گفتگو
دارد مرا به آخر تو ختم می کند
در لابه لای پیچش ِ بی رحم یک پتو
از بوی تند ادکلنی که گرفته است
راه گلوی تنگ مرا با بگو مگو
بی روح دل شکسته شدم مثل یک جسد
اعجاز چشم های مرا در خودت بجو
برگرد تا به چشم تو ایمان بیاورم
زنده شوی دوباره مرا لحظه ی طلـــــوع
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/22 در ساعت : 21:5:45
| تعداد مشاهده این شعر :
978
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.