پرنده ای قفسی روبه روی یاس سفید
هوای پرزدنی پروراند و آه کشید
شکست بال خیالات و آرزوهایش
پرنده بود ولیکن شکسته دل ،نپرید
چه شد که ماه و ستاره به تور شب افتاد
وَاشک خوشه ی پروین درون برکه چکید
چگونه است که درد از غروب می خیزد
لهیب آتش جان از طلوع صبح سپید
حریف ثانیه هایش نشد سکوت کویر
نشانه ای نفسی تازه از چمن نرسید
پرنده چشم به اقلیم دور داشت هنوز
اگر چه روز خوشی را به عمر خویش ندید
غبار غصه زدوده نمی شود با اشک
چه فرق دارد از این پس هزار روز جدید
مرا به پاس رفاقت رهاکنید از غم
درست نیست نباید به روی من خندید
اگر چه من تک و تنها غریب می میرم
مرا کنار درختان سیب دفن کنید
م- شوریده سیدمهدی نژادهاشمی 27/1/1390
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:23:16
| تعداد مشاهده این شعر :
1180
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.