ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



با ساکنان شهر یزد


ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو



تقدیم به مردم قهرمان و شهید پرور شهر یزد



 



 



نه همزبان شهر شماییم بی خیال!



ما کافران شهر شمایییم بی خیال!



 



زخم زبان کم است به خنجر بزن مرا



هرچه که سنگ و چوب و... بر سر بزن مرا  



 



"آتش بزن به کلبه آوارگی من"[1]



پایان بدی به غربت و بیچارگی من



 



لازم به حکم نیست مرا سنگسار کن



در شعله ها بپیچ و مرا نوبهار کن



 



این تکه های آجر و سنگی که دست تو است



از ضایعات کار من و داربست تو است!



 



سنگی که خانه ساخته ام من برای تو



دیگر نیاز نیست بزن! جان فدای تو!



 



من نیز از برای زدن دست داشتم



آن را میان باغچه های تو کاشتم



 



با اشک پروریدم اگر آب کم رسید



خون دادم از رگان به برگی که سم رسید



 



پربرگ و بار گشته کنون دستهای من



بر سر چماق گشته ولی نه عصای من!



 



دیگر به باغ صفّه بهاران نمی روم



در جشنهای نیمه شعبان نمی روم



 



بد نامی من است که بد گشته نام تو



من مانعم برای ظهور امام تو



 



پاک است شهر و کوچه دگر از حضورمن



تو پر غرور باش, به دوزخ غرورمن!



 



آمد اگر امام بگو منتظر نبود



در دیده بغض داشت ولی منفجر نبود



 



در ندبه ها همیشه سرِکار بود او



حتی غروب جمعه گرفتار بود او



 



شایسته نیست شیعه ­ی مولا چنین نژند



او بوده پر گناه که خشکیده هیرمند



 



***



مولا سلام! می شنویی ناله مرا؟



در شعله آزمودن هر ساله مرا 



 



امسال سال خوب  برای ظهورنیست



من سوختم زمینه­ ی ساز و سرور نیست



 



گر آمدی نشانی من را ز کس نپرس



بالی که سوخته است زمرغ قفس نپرس!



9/4/1390


کلمات کلیدی این مطلب :  با ، ساکنان ، شهر ، یزد ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1391/4/28 در ساعت : 13:22:9   |  تعداد مشاهده این شعر :  1316


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

مصطفی پورکریمی
1391/4/28 در ساعت : 15:52:54
سلام جناب استاد تابش عزیز و گرامی
سرودن این مثنوی بسیار زیبا و هنرمندانه را که سرشار از تعابیر بدیع و تصاویر ناب بود به شما تبریک می گویم درود بر شما
حمیده میرزاد
1391/4/29 در ساعت : 1:47:20
سلام بر استاد بزرگوار جناب تابش
این شعر شما را بارها خواندم و لذت بردم.
نمیدانم چه بگویم....
حقیقت تلخ مهاجرت سالهاست که گریبانگیر ماست.بلاخره از این شب سیاه یکروز سپیده خواهد دمید.
از اسب افتادهایم از اصل که نیفتادیم......
باز خواهیم گشت به اصل خویش...
من از نسل سوخته ام و داغهای زیادی بر جگر دارم ولی چه میشود کرد استاد....
این اقتضای طبیعت آدمی است.وقتی از خانه ات غریب میشوی زخمهای کوچک هم دردناک است چون همدرد نداری...
آشنایی نمی یابی که بر زخمت مرهم گذارد.....
و وای از روزی که زخمهای کهنه سر باز کند آنروز است که دیگر هیچ مرهمی آرامش نخواهد کرد.
مرا دردی است اندر دل،اگر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم،ترسم که مغز استخوان سوزد
نغمه مستشارنظامی
1391/4/28 در ساعت : 14:54:39
درورد بر شما بسيار زيبا بود. موفق باشيد
جواد شیخ الاسلامی
1391/4/28 در ساعت : 15:42:26
سلام تلخ بود و آزارنده. اما گاهي وقتها مي بينيم که حقيقت همين است که شما هم گفتيد. بالأخره ما همه سربازان انقلاب هستيم و از سر دلسوزي است اگر حرفي مي زنيم و گله اي مي کنيم. هنرمند واقعي هم همان کسي است که دردها را بگويد و اعتراضها را فرياد بزند در گوش مسئولين و مسببانش. من خودم هروقت به اداره اي در خراسان مي روم احساس مي کنم وارد يکي از ادارات سرزمين اشغالي شده ام و دارم با .... . بگذريم و بگذاريم اين حرفها را که دشمن شاد نشويم و بهمان انگِ سياه نمايي و ضدانقلاب بودن نزنند! همه ي ما بايد تلاش بکنيم تا همين چيزها و همين ناعدالتي ها از بين برود. ممنونم و اميدوارم که از اين به بعد با اميد بيشتري بسراييد.
وحیده افضلی
1391/4/28 در ساعت : 15:59:36
سلام بر شما این همه تلخی و زیبایی! انشاالله تبدیل شود به شیرینی و زیبایی/ یا علی
علی رضا آیت اللهی
1391/4/28 در ساعت : 17:23:4
سلام بر آزادگان خردمند . قزيب به پنجاه سال است كه به تهران مهاجرت كرده ام ، و باز خود را يزدي و منسوب به يزد مي دانم. هيچگاه افغانان پاكنهاد را غير ايراني ندانسته ام ؛ و برخي از بهترين دوستانم هستند ... و اين را حتي حرف ها و حروف اين سايت گواهي مي دهند . شعري درپاسخ به اين « ذمٌ شبيه به مدح » سرودم كه در آخرين لحظات به جاي ارسال كردن آن را پاك كردم تا « علم حق ناشناسي را باد نداده باشم » . درگيري بين الاخوان به هربهانه اي كه باشد مذموم است و نه ممدوح . حال يزديان ميهمان نواز كه در جهان به صلحدوستي و صبر و متانت شهره اند تحت عنوان قهرمان و شهيد پرور... به صفاتي خوانده شده اند كه به هيچ وجه زيبنده يك سايت لااقل پارسي زبان و ايراني نيست . تحليلي بسيار ساده از وقايع يزد حكايت از افروزش آتشي زير خاكستر توسط دشمن مشترك بين مردم يزد و مهاجران افغان است . بصيرت داشته باشيم ! . شاعر ابتدا حقايق را در مي يابد و آنگاه « حقايق » را انتقال مي دهد و اشعار مي دارد ... همين !
سید حکیم بینش
1391/4/29 در ساعت : 19:52:14
سلام به استاد، برادر و دوست عزیز تابش گرامی این شعر زیبای تان التیامی است بر دردهایی که گاه از برادر می خوریم. اما استاد عزیز نظر من این است که حکم کلی صادر نکنیم. همانگونه که از بعضی برادران ایرانی انتظار نداریم که خبط یک افغانی ره به پای همه ننویسیم، خبط یک برادر ایرانی ره هم به پای همه ایرانی ها ننویسیم. چیزی که تا به حال ما از آن ضرر دیده ایم توجه نکردن به همین مسأله است. هرکجا هستید شاد و سر بلند باشید
سید علی اصغر موسوی
1391/4/28 در ساعت : 15:50:51
من نیز از برای زدن دست داشتم/
آن را میان باغچه های تو کاشتم/ *** سلام/ قنبر علی ! استاد ، باز چرا ناله می کنی؟! خوشحالم که درکنارمایی/ مثل همیشه در کنار همیم./ یا علی مدد!
ساجده جبارپور
1391/4/28 در ساعت : 23:31:42
سلام چقدر خوب بود این شعر موفق باشید
بازدید امروز : 3,473 | بازدید دیروز : 24,729 | بازدید کل : 121,559,433
logo-samandehi