سلام ؛ بخاطر تصويري كه گذاشته ام عذر مي خواهم...
به نسيم گفته ام
لابلاي مرغان مهاجر مخفي شود
و بي آن كه بوداييان بفهمند
تا بالاي سرت بيايد
روي سرت بنشيند
و گرماي انگشتان مرا لاي موهايت بنشاند
دست هايت را به نسيم بده به اشتياق بادبادك ها
تا ببيني " كودكي" همه اش آتش و خون و ترس نيست
اين هم جزيي از دنياي تو است؛ در روزهايي كه "مرگ فجيع" را به دنياي كودكان مي چسبانند
نترس!
حالا كه هيچ خبرنگاري را به صحنه غربتت راه نمي دهند
هرچه" دل تنگت مي خواهد..." را
سوار دوش نسيم كن تا به سرزمين من بياورد
در سرزمين من
آدم هايي زندگي مي كنند كه شرح حال تو را
آرام آرام اشك مي ريزند
بلند بلند فرياد مي زنند
لخته لخته غيرت مي شوند
اينجا "سكوت" معني ندارد...
حالا كه مرزهاي دريايي و زميني ات را بسته اند
حالا كه در محاصره فاجعه دست و پا مي زني
چيزي جز واژه ندارم كه جلوي فاجعه را بگيرم
آوارگي ميراث تمدن است عزيزم؛
تصفيه قومي! در عصر ارتباطات مسخره ترين چيز است؛
اما تو نگران نباش!
سكوت بي سابقه مجامع جهاني چيز تازه اي نيست
فردا از لاي دفترهايت، عطر گل هاي سرخ خشك شده متصاعد مي شود
زمين و زمان را مي گيرد
تو آن روز كجايي؟
نمي دانم اما
اين را خوب مي دانم
فردا آسمان در قرق بادبادك هاست....
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/29 در ساعت : 9:23:24
| تعداد مشاهده این شعر :
1028
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.