برخیز و باز ظلمت شب را به هم بزن
صبح سپید زندگیت را رقم بزن
ای شاعری که بار رسالت به دوش توست!*
برخیز و از حقیقت این غم قلم بزن
بنویس از "آیه ها" که لگدمال می شوند
از داغ مادران عزادار دم بزن
در دست، بیت های پر از شور و حال را
همچون تبر بگیر و بر فرق غم بزن
خواهر! فدای غیرت زهرائیت شوم
باک از شکنجه نیست؛ بگو باز هم بزن...
حالا که تازیانه به دست اند ظالمان
کمتر میان کوچه ی غربت قدم بزن
این سلطنت ادامه ی آن کاخ سبزهاست
حرف از شراب و شهوت و خشم و شکم بزن!
فریاد می زنی که بفهمند زنده ای
گوش کسی نمی شنود؛ لاجرم بزن
از مردهای پوچ عرب مرد تر تویی
من معتقد تر از همگان می شوم به زن...
شعری بخوان به هیبت "لبیک یا حسین"
شعری بخوان و ظلمت شب را به هم بزن...
------------------------
* ما شاعریم و بار رسالت به دوش ماست
شاعر بدون معجزه ای هم پیمبر است
(بیت از:علی اصغر داوری ترشیزی)