مثل شرابي كهنه در رگهاي ميخانه
ديروز با من آشنا امروز بيگانه
ديروز چشمانم به دستان تو بود و بس
امروز در كنج قفس بي آب و بي دانه
دل خوش نخواهم كرد بر زيبائي ات وقتي
تنها براي گيسوانت مي شدم شانه
نبض مرا در دست هاي خود نگير امشب
امشب كه گيج و منگم و با عقل بيگانه
ديروز با من مهربان بودي ولي امروز
طوري نگاهم مي كني مانند ديوانه
باشد برو عاشق چراغ خانه ات روشن
هرچند من بي تو همان كولي ِ بي خانه
مي گردم اما مثل ابري تيره و سنگين
خون دلم را چشم ها كردند پيمانه
هرچه ببارم هيچ تاثيري نخواهد داشت .........!
با اين همه مي خواهمت بدجور ......ديوانه
http://sabzevar-sher.persianblog.ir/
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/14 در ساعت : 2:13:2
| تعداد مشاهده این شعر :
1260
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.