خطبه ي دريغ!
سلمان!تو نيستي و ابوذر نمانده است
عمار نيست،مالك اشتر نمانده است
قرآن به نيزه مي رود اينجا هزار بار
جز خطبه ي دريغ به منبر نمانده است
يادت كه هست شير خدا،دست بسته بود
جز آه، سهم فاتح خيبر نمانده است
در كوچه هاي هاشمي آتش هنوز هست
باور مكن كه حادثه ديگر نمانده است
دشمن خيال كرد كتاب غدير سوخت
يا جزرو مد سوره ي كوثر نمانده است
دلواپس كدام يتيم است او كه در
آشوب هيچ معركه اي در نمانده است
شور شراب هاي ازل با شما چه كرد
دوري گذشت و چشم به ساغر نمانده است
تكفير مي كنند پياپي امام را
ايمان شان به مصحف و دفتر نمانده است
6
شمشير هاي يكسره كوفي ست در نيام
راهي وراي گريه ي پرپرنمانده است
ديگر كجاي شب تهي از ابن ملجم است
د ركوفه جزسياهي خنجر نمانده است
فردا تمام جامه درانند پشت در
فردا ولي چه فايده حيدر نمانده است!
تيغي فرود آمدو دريا دونيم... ،آه
آيينه ي تجلي داور نمانده است
***
باور كنيم مشرب كوفي هميشگي ست
اينجا اگر چه قحط دلاور نمانده است
تكرار خدعه هاي جمل هيچ تازه نيست
فرياد حيدر است كه باور نمانده است
نهج البلاغه است بخوان يا علي مدد
از خطبه اش ستاره فراتر نمانده است