درود.بسیار خشنود و مفتخرم که در عرصه ی غزل امروز از جمله ی تکسوارانی.امید که از غزل گریزان نشوی: غزل بگو که زبان غزل نمی میرد... حمید خصلتی:ممنون از نگاه تان.از توجه تان وتعریف تان شاد شم وخوشحال تر میشوم اگر نگاهی شدیدا نقادانه البته با توجه به نقایص شعرم داشته باشید.لطفتان راسپاس
|
ابری گریست درد مرا بر تب زمین
|
سلام یرادر شاعرم غزل زیبایی بود فقط به نظر من در بیت اول اگر مصرع ها با هم جابجا شوند نتیجه بهتری خواهد داشت! جسارت بنده رو ببخشید پایدار باشید حمید خصلتی:منونم ازنظرتان واز پیشنهادتان که لابد به این تغییر درشعر نگاه خاصی داشته اید.به ان فکر میکنم
|
زیبا بودبرادر حمید خصلتی:منتظر هستم شعرم را درپای منتقدان بگذارم..شرر های انتقاد شادی می اورد برای شعر
|
سلام دوست. کار خوبی است فکر میکنم اگه بیشتر پرداخت بشه بهتره.بیت اول اگه مصرعها جابجا بشه بهتره.در مصرعهای 5 و 6 و 7 ، " تو " سه بار پشت سرهعم تکرار شده که جالب نیست.در مصرع هشتم "مثل همیشه بغض کماکان شروع شد" فکر میکنم " مثل همیشه" و "کماکان " از لحاظ معنایی خیلی به هم نزدیک باشند اگه مثل همیشه عوض بشه بهتره. در مصرع " تصویر روشنی است ندارم تو را عزیز" اینطور به نظر میرسه که " عزیز " صرفا به خاطر پرکردن وزن اومده و چیزی به شعر اضافه نکرده و حیفه شعری به این زیبایی با چنین ایراداتی زیر سوال بره. در مصرع " آتش گرفت وسوخت بیابان شروع شد "اتش گرفت " و " سوخت " هر دو به یک معنی هستند مثل مصرع هشتم. ابروی توست مغرب خورشید جان اگر تصویر صبح از شب مژگان شروع شد این بیت خیلی زیبا است. سبز باشید ممنون به خاطر خوانش دقیق تان
|
درود بر جناب عالی زیبا و دلنشین بود. دست مریزاد پاینده باشید حمید خصلتی: ممنونم از نگاه تان .خوشحال تر میشدم نقایصش را هم بنویسید
|
سلام حميد آقا خود مي دانيد كه اين شعر را قبلا در جايي خوانده ام به دوبار خواندش مي ارزيد ياعلي حمیدخصلتی:سلام مجتبی جان.اینجا عرصه نقد است مجتبی جان دست هایت رابالابزن.خوشحال میشوم دوستان نظرشان رابدانم
|
سوژه مکرر است ، قالب مکرر ، اجرا با کمک چند ارجاع نجات یافته است . ممنون ممنونم از توجه تان به شعر.کاش بیشتر توضیح میدادید دوست من
|
درود جناب خصلتی.. حمید خصلتی:حضورتان را سپاس کاش مینوشتید از پیشنهاد ها ونقاط ضعف وقوت شعر باورکنید به جان ودل پذیرا هستم
|
سلام دوست عزیز خسته نباشید بی شک یکی از اندوههای نسل من نبودن در آن جهاد است و البته لمسش کردیم ، بعدها در بیمارستان ساسان ، در آسایشگاه جانبازان ، در شهدای گمنامی که می آمدند و مادران شهیدی که در فراغ پسرشان کوچ می کردند ، بی شک لمسش کردیم ، در همین با حسرت سخن گفتن های بازماندگانش ، که هیچ جنگی در تاریخ انقدر برای سربازانش خاطرات شیرین هدیه نیاورده ... ولی اینها را که می نویسید خون دل میخورد آدمی و حسرتش دو چندان می شود که ای کاش پشت بی سیم باکری به من هم دستور می داد ، ای کاش با کاوه کردستان را شخم می زدیم ، ای کاش .... در مورد لینک وبلاگ لطفا لینک را اینجوری وارد کنید : http://www.omidgonabadi.blogfa.com
|