ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



خیال آئینه ها در پیش دارد شخص تنها را


در تفسیر بیت ابو المعانی که گوید:

باین کثرت نمائی غافل از وحدت مشو بیدل

 خیال آئینه ها  در پیش  دارد  شخص تنها را

----------------------------------------------------------------------------------------------------

قربان علی ادریس اف (تاجیکستان)                                                                          

idrisov62@mail.ru

 


 

                وحدت در لغت به معنای یگانگی است و کثرت به معنای بسیاری. این دو مفهوم از مفاهیم کلی در فلسفه و کلام اسلامی بوده و به عقیدۀ بسیاری از فیلسوفان و متکلمان  آنها را نمی توان تعریف کرد، زیرا هر دو بدیهی هستند و نیازی به تعریف ندارند.[1]امّا منظور از وحدت در اینجا مبدأ  کل هستی است و مقصود از کثرت اشیاء و موجودات جهان. ابو المعانی (درگذشته 1133 ﻫ ق/1720 م)  در این بیت اشاره دارد به نظریّۀ وحدت وجود و چگونگی رابطۀ بین وحدت و کثرت. تحقیق این مطلب آن است که در نظر ابن عربی (638-560 ﻫ ق/1240-1165 م)   که این نظریّه از اختراعات اوست «وجود حقیقت یگانه است»[2]و این همان وجود حق است – سُبْحَانهُ وَ تعَالیَ – و هیچ چیز جز او وجود ندارد. ولی در عین حال می بینیم که در این جهان چیز های بسیاری از قبیل زمین و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان وجود دارند  که آشکارا از هستی خود به ما خبر می دهند. پس این پُرسش پیش می آید که هستی عالم را چگونه می توان توجیه کرد و عمومًا کثرت اشیاء  در جهان از کجا سرچشمه می گیرد ؟ شیخ اکبر در «فصُوصُ الحِکم» در «فص یوسفی» کوشیده است تا این نکته را اثبات نماید که عالم همه خیالی بیش نیست. او می گوید: «بدان آنچه از آن به «مَا سِوَی الحَقّ» و یا «عالم» تعبیر کنند نسبت به حق مانند سایه است نسبت به شخص. پس عالم سایۀ خدا (ظِلّ الله) است».[3]و این بدان معنی است که همانطور که سایه را وجود نباشد مگر به شخص، همچنین عالم را  وجود نیست مگر به حق، بلکه وجود عالم وجود خیالی است و اگر به دیدۀ تحقیق عرفانی بنگریم عالم اصلاً وجود ندارد. پس مَا سِوَی الله – اشیاء وپدیده ها اعم از مجرّدات و مادیّات - سایه های خدایند که آنها را در ذات خود وجود نباشد. و همانگونه که سایه تابع شخص است اشیاء و پدیده ها هم تابع حق و لازم اویند، زیرا اینها همه صُوَر اسماء و مظاهر صفات لازمۀ حق هستند.[4]توضیح اینکه نام های نیکوی خداوند (الأسْمَاءُ الإلهیّة الحُسْنی) بخودی خود طالب پیدایش عالم می باشند[5]تا «حُسن» خویش را در آیینۀ جمال نمای عالم برای خود نمایش دهند.[6]از سوی دیگر کثرت اشیاء نیز اقتضای کثرت نسبی – اسماء و صفات - در ذات حق می کند، زیرا صوفیۀ وجودی همانند فیلسوفان مشّائی بر این عقیده هستند که «واحد از آن روی که واحد است نمی تواند سرچشمۀ کثرت از آن روی که کثرت است باشد».[7]به عبارت دیگر،از آنجا که وحدت با کثرت منافات دارد ذات احدیّت نمی تواند منشأ کثرت در جهان قرار گیرد. بنابر این سبب پیدایش جهان همان اسماء الهی است که از جهت ظهور خواستار وجود عالم گردیده است. پس عالم نزد ابن عربی در ذات خود ممکن الوجود است و دو طرف وجود و عدمش مساوی است و  برای ترجیح دادن هستی بر نیستی به «موجد» و یا پدید آورنده ای نیاز دارد. و آن موجد همان ذات الهی است از حیث اسماء و صفات.[8]و قید حیثیّت برای آن است که حق از جهت ذاتش بی نیاز از جهان و جهانیان می باشد.[9]

                هر چند این اندیشۀ شیخ اکبر ریشه در نظریّۀ «امکان» ابن سینا (428-370 ﻫ ق/1037-980 م) دارد، ولی عناصر تشکیل دهندۀ آن را عارفان متفاوت با آنچه که نزد فیلسوفان رایج است تفسیر می کنند. مثلاً، مفهوم «ایجاد» در اصطلاحات مکتب ابن عربی «عبارت از تجلی حق است – سُبْحَانهُ وَ تعَالیَ-  در ماهیّات ممکنه».[10]و این ماهیّات صورت های  علمی اشیاء در ذات حق هستندو لازمۀهمان کثرت نسبی حق اند که آنها را رهبران و پیروان مکتب یاد شده «اعیان ثابته» می نامند.[11]و صورت های مذکور از ذات الهی بوسیلۀ فیض اقدس پدید می آیند. بیان آن اینکه فیض الهی - طبق نظر اهل عرفان -  تقسیم می شود به فیض اقدس و فیض مقدّس. بوسیلۀ فیض نخستین اعیان و استعدادات اصلی اشان در مرتبۀ علم و یا به تعبیر صوفیّه  در «حضرت علمیّه» حاصل می گردند و بوسیلۀ فیض دوم آن اعیان همراه با همه لوازم و توابعشان در خارج حاصل می شوند. به دیگر سخن، اشیاء را دو گونه وجود است: (1) وجود علمی که همان وجود اشیاء است در عرصۀ علم حق پیش از ظهور آنها در خارج ؛ (2) وجود عینی که همان وجود اشیاء است در خارج از ذات حق. و چون ارادۀ موجد به ایجاد اشیاء تعلق گیرد، وجودی که در آن پنهان بود آشکار شود و از قوّه به فعل آید. پس حدوث هر یک از اشیاء و اعیان همان خروج آن است از مرتبۀ علم – بُطون -  به مرتبۀ عین – ظهور - نه خروج از نیستی به هستی طوریکه حکماء بدان معتقدند، زیرا مفهوم عدم و یا نیستی در  زبان مشّائیان نقیض وجود و یا هستی است، ولی در اصطلاحات وجودیان به معنای ماهیّات اشیاء و یا اعیان ثابته بکار می رود. پس عدم و وجود نزد ارباب عرفان مرادف دو واژۀ فنی «بُطون» (نهانی)  و «ظهور» (پیدایی) خواهند بود که اوّلی خصوصیّت اعیان ثابته در علم حق است و دومی خصوصیّت اشیاء موجوده در بیرون از ذات او. نتیجه اینکه هرگاه پرتو خورشید وجود بر ماهیّات اشیاء بیوفتد،  آن اشیاء در عالم خارج ظاهر شوند. و ماهیّات «از بیابان عدم تا سر بازار وجود» به مثابۀ «عریانی چند» آمده اند تا لباس هستی بر تن کنند.[12]با آنکه نظریۀ اعیان ثابته عقیدۀ معتزله را در بارۀ معدومات به یاد می آورد،[13]امّا بین این دو دیدگاه فرق است. و آن اینکه اعیان و ماهیّات جدای از وجود خارجی در خارج نمی توانند ثبوت و یا تحقق داشته باشند تا اینکه واسطه میان موجود و معدوم  لازم آید - همانگونه که اهل اعتزال به آن قایل هستند - بلکه ثبوت آنها جدای از وجود خارجی تنها در عقل است و بس.[14]

                و البته باید توجّه داشت که خود اسماء الهی نیز تجلیّات و ظهورات ذات حق محسوب می یابند، به این معنی که حق خود را در کسوت اسماء خویش آشکار ساخته است و بنابر این اسماء  و صفات - همگی  - مظاهر ذات او می باشند. و اگر دقیق تر بگوئیم اسماء و صفات یکی از مراتب تجلیو یا نمایش حق هستند، زیرا حقیقت یگانه  که همان وجود حق است دارای مراتب گوناگون تجلیو مراحل بی شمار ظهور می باشد. ولیکن کلیّات این مراتب از شش مرتبه بیرون نیست،[15]بدین شرح:

                مرتبۀ نخستین از ظهور حق را طایفۀ صوفیّه «تعیّن اوّل» و یا «تجلی اوّل» گویند.[16]و آن عبارت از تجلی حق است به صفت وحدت. با این بیان که در این مرتبه حق خود را بخود برای خود ظاهر ساخت (تجلی بذاتِهِ لِذاتِهِ)،[17]منظور آنان از این سخن این است که حق ذات خود را به ذات خود دانست، نه به علم زاید بر ذاتش تا اینکه از آن کثرت در ذات لازم نیاید. تمام مراتب فوق الذکر در ضمن علم حق به ذات خود بی امتیاز برخی از آنها از برخی دیگر درج شده است، یعنی اینکه  اشیاء  در این مرتبه نه فقط از لحاظ وجودی عاری از صفت کثرت اند، بلکه از لحاظ علمی نیز هنوز امتیاز و جدائی پیدا نکرده اند. و این خود مانند «دانه ای است که اصل شجره است، وقتی که وی را دانا فرض کنیم، پس تعیّن و تجلی دانه بر خودش بی آنکه تفاصیل خصوصیات بیخ و ساق و شاخ و برگ و شکوفه و میوه که در وی مندرج و مندمج اند ملحوظ وی باشد به مثابۀ تعیّن اوّل است که اشیاء را در وی نه تعدّد وجودی است و نه تمیّز علمی».[18]این خصوصیات از جهت آنکه در مرتبۀ نخستین بی تعدّد وجودی و تمیّز علمی مندرج اند در عُرف صوفیه «شُؤونات ذاتیّه» نامیده می شوند.[19]

                مرتبۀ دوم را مرتبۀ «تعیّن ثانی» نامند. در این مرتبه اشیاء به صفت تمیّز علمی ظاهر می شوند و بدین خاطر این مرتبه را  «عالم معانی» نیز گویند. به تعبیر دیگر، اشیاء را در این مرتبه تعدّد و تمیّز وجودی نباشد، بلکه تعدّد و تمیّز آنها به لحاظ علم حق باشد. و این همانند تعیّن و تجلی دانه است بر خودش به صور تفاصیل خصوصیات یاد شده که «بر خود به صورت بیخ و شاخ و برگ و شکوفه و میوه جلوه نماید و این مفصّل را در مجمل مشاهده کند».[20]  و این همان مرتبۀ اسماء و صفات الهی است که مبدأ کثرت در جهان می باشد. و مراد از «اسماء» ذات حق است مقیّد به صفات، به این معنی که هر گاه ذات الهی را با صفت معیّنی و به  اعتبار تجلی از تجلیاتش در نظر بگیرند آن را «اسم» نامند، از قبیل عالم و قادر و مرید و امثال اینها.[21]و مراد از «صفات» همان چیز هایی است که در  ذات حق به  اعتبار تجلی از تجلیاتش منظور دارند، چون علم و قدرت و اراده و مانند اینها. اوّلین صفتی که در این مرتبه  به ظهور پیوست علم و یا دانائی بود، با این بیان که ماهیّات اشیاء همگی در این مرتبه پیدا شدند و آنگاه اسم «علیم» (دانا) ظاهر گشت. سپس صفت اراده و یا خواست ظهور یافت که عبارت است از اقتضای حکمت الهی نسبت به ترجیح وجود اعیان ثابته بر عدم، و اسم «مُرید» (خواهنده) اینجا پدید آمد. و چون علم حق به استیلاء و چیرگی قرین شد برای ایجاد اعیان و ماهیّات در حال عدم، یعنی پیش از وجود خارجی اشان، این صفت را قدرت و توانائی گفتند و اسم «قدیر» (توانا) ظاهر شد. و آنگهی حق وجود اعیان ثابته را پیش از ظهورشان در خارج مشاهده فرمود، اسم «بصیر» (بینا) پیدا آمد و آن صفت را بَصَر و یا بینائی خواندند. و چون اعیان ثابته به زبان استعداد از حق التماس کردند و درخواست نمودند که «ما را از بهر هر چه مَظهر و مُظهر آنیم به ظهور رسان» و آن درخواست ها مورد قبول حق قرار گرفت، اسم «سمیع» (شنوا) ظاهر شد و آن صفت را سَمْع و یا شنوائی گفتند.[22]پس خواست خداوند ضمیمۀ این حال گردید و ارادت حق به ایجاد اعیان تعلق گرفت، کاف به نون پیوست تا به امر «کُنْ!» (بشو!) آن چیز موجود شد («فیَکُونُ»). و این حال را «کلام» نامیدند؛ و اسم «متکلم» (سخنگو) در اینجا به ظهور رسید. و از آنجا که این شش صفت مشروط به صفت حیات (زندگی)  هستند، اسم «حَیّ» (زنده) مقدّم اسماء (إمام الأئمّة) قرار گرفت.[23]و از این اسماء هفتگانه به «پیشوایان نام ها» (أئمّة الأسماء) تعبیر می کنند. باید دانست که اسماء الهی در این هفت اسم محدود نمی شود، زیرا از نظر عرفاء جزئیّات اسماء را نمی توان برشمرد، ولی کلیّات اسماء نود و نه و یا هزار و یک می باشد.[24]

                مرتبۀ سوّم مرتبۀ ارواح است. و آن را «عالم غیب» و «عالم امر» و «عالم علوی» و «عالم ملکوت» گویند. و عالم ارواح «عبارت از عالمی است که اشارت حسّی بدان راه نیابد»،[25] یعنی مجرّد از مادّه است، زیرا این مادّه است که قابل اشارۀ حسّیه می باشد. موجودات این عالم بر دو قسم اند: قسم اوّل موجوداتی اند که چه از نظر تصرّف و چه از نظر تدبیر هیچگونه علاقه ای به عالم اجسام ندارند. و آنها را «کروبیان» و یا فرشتگان مقرّب خوانند. و اینها هم به دو دسته تقسیم می شوند: دسته ای در جلال و جمال خداوند چنان شیفته و سرگشته اند که از عالم و عالمیان بهیچ وجه خبر ندارند. و آنها را «ملائکۀ مهیّمه» نامند. و دستۀ دیگر اگر چه ارتباطی به عالم اجسام ندارند و در مشاهدۀ حق شیفته و متحیّر اند ولی آنها حاجبان بارگاه خداوند و وسایط فیض او می باشند. و قسم دوم موجوداتی اند که از لحاظ تصرّف و تدبیر به عالم اجسام تعلق دارند. و آنها را «روحانیان» گویند. و اینها نیز به دو دسته تقسیم می شوند: یک دسته ارواحی هستند که در سماویّات تصرّف می کنند، و آنها را «اهل ملکوت اعلی» خوانند. و دستۀ دیگر عبارت از ارواحی اند که در ارضیّات تصرّف می کنند، و آنها را «اهل ملکوت اسفل» نامند. ارواح ناری که همان «جن» و «شیاطین» می باشند از جملۀ موجودات ملکوت اسفل به شمار می آیند.

                 مرتبۀ چهارم عالم مثال است که در زبان شرع آن را «برزخ» گویند.  و این عالم نقش واسطه را میان عالم ارواح و عالم اجسام ایفاء می کند. بیانش آن است که چون عالم ارواح از لحاظ وجود و مرتبه بر عالم اجسام پیشی دارد، امداد ربّانی بواسطۀ ارواح به اجسام می رسد و از این روی تدبیر اجسام به ارواح واگذار گردیده است؛ و ارتباط بین ارواح و اجسام به سبب مباینت ذاتی که میان مرکب و بسیط وجود دارد متعذر می باشد، زیرا اجسام – همگی – مرکب هستند و ارواح بسیط، و هر گاه بین آنها  مناسبتی نباشد ارتباطی هم وجود نخواهد داشت، و چون ارتباط نباشد تأثیرگذاری و تأثیر پذیری به حصول نخواهد پیوست، پس بنابر این خداوند عالم مثال را آفرید و آن را برزخ جامع میان عالم ارواح و عالم اجسام قرار داد تا اینکه بین آنها ارتباط لازم پدید آید. عالم مثال به لحاظ محسوس و مقداری بودن به جوهر جسمانی شباهت دارد و به لحاظ نورانی بودن به جوهر مجرّد عقلی. و چون نه جسم مرکب مادّی است و نه جوهر مجرّد عقلی، حدی قرار داده شده است فاصل بین این دو عالم.  پس عالم مثال دارای دو جهت و یا دو حیثیّت می باشد که بوسیلۀ هر یک از آن دو به عالم ارواح و عالم اجسام شباهت پیدا می کند. و این مرتبه از ظهور حق را بدان خاطر «عالم مثال» نامیده اند که فراگیرندۀ صُوَر اشیائی است که در عالم جسمانی وجود دارد. و همچنین عالم مثال را «خیال منفصل» خوانند، زیرا شبیه به خیال متصل در عالم انسانی است، یعنی خیال منفصل در پیکر وجود بعد از عالم ارواح مجرّده همان حکمی را دارد که قوّۀ خیال متصل در آدمی بعد از قوّۀ عاقله اش دارد. و بدین سان، تطابق و یا تناسب بین عالم کبیر(macrocosm)و عالم صغیر(microcosm) برقرار می گردد.[26]«و تجّسد ارواح و تروّح اجساد و تشخص اخلاق و اعمال و ظهور معانی به صور مناسب و مشاهدۀ ذوات مجرّدات در صور اشباح جسمانی، همه در این عالم است».[27]

                مرتبۀ پنجم عالم اجسام است. و آن بر دو گونه است: (1) عُلویّات و یا موجودات جهان برین؛ (2) سُفلیّات و یا اشیاء و پدیده های جهان زیرین. و امّا علویات عبارتند از عرش و کرسی و هفت آسمان و ستارگان ثوابت و سیّارات. در تصوّر اهل عرفان عرش و کرسی قابل خرق و التیام و فناء و زوال نیستند. و عرش و کرسی و تمام صورت های مثالی از مادّه ای پیدا گردیده اند که آن را «هَبَاء» (گرد و غبار) و «عَنقاء» (سیمرغ) گویند. «وجه تسمیه آن است که هباء معلوم می شود، امّا ظاهر نمی گردد؛ و اگر ظهور باشد، صورت را باشد، نه مادّه را. و عنقاء نیز شنیده می شود و ظهور – بلکه وجود - ندارد».[28]ولی آنان آسمان ها را - بر خلاف حکماء مشّائی[29]و اشراقی[30]- تباهی پذیر و قابل کون و فساد می دانند و بنابر این در این مسأله با متکلمان هم عقیده هستند.[31]و امّا سُفلیّات عبارتند از: عناصر بسیطه - آب، خاک، باد و آتش – و آثار علوی و یا حوادث جوّی، از قبیل رعد و برق و ابر و باران، و مرکبات، چون معادن و نباتات و حیوانات. نزد متصوّفه خمیرۀ آسمان ها و زمین ها مادّه ای است که آن را «عنصر اعظم» خوانند و از همین مادّه آسمان های هفتگانه و عناصر اربعه و موالید ثلاثه – جمادات، گیاهان و جانوران – پدید آمده است.

                مرتبۀ ششم مرتبۀ انسان کامل است. و مرتبۀ او دربردارندۀ همۀ مراتب عالم که مظاهر اسماء الهیّه اند  می باشد. توضیح اینکه نام های بیشمار خداوند خواهان آنند که هر یک را مظهری باشد تا اثر آن نام در آن مظهر به ظهور رسد. برای مثال، «رحمان» و «رزّاق» و «قهّار» هر یک اسمی است از اسماء حق– سُبْحَانهُ وَ تعَالیَ – و ظهور آن تنها بواسطۀ راحم (بخشاینده) و مرحوم (رحمت کرده شده) و رازق (روزی دهنده) و مرزوق (روزی داده شده) و قاهر (چیره شونده) و مقهور (شکست خورده) امکان پذیر می باشد، زیرا تا در خارج راحمی و مرحومی نباشد، رحمانیّت ظاهر نگردد، و همچنین رازقیّت و قاهریّت. و همۀ اسماء الهی را بر این باید قیاس کرد. پس سبب ظهور تمام اشیاء طلب اسماء حق است - عَزَّ شَأنهُ - چنانکه گذشت. و همۀ نام های خداوند در تحت حیطۀ نام «الله» قرار دارند که دربرگیرندۀ سایر اسماء  بوده و بر همۀ آنها محیط است. و آن نیز اقتضای مظهری کرد کلی که آن مظهر را از نظر جامعیّت مناسبتی با این اسم جامع باشد تا خلیفۀ الله باشد و قابل ظهور همۀ اسماء.[32]و آن مظهر جامع و آن آیینۀ تمام نما همان انسان کامل است که «در حقیقت مظهر اسم «الله» اوست» و «غیر اورا  استعداد این مرتبه و قابلیّت چنین ظهور نه».[33]

                و مثال این بعینه حقیقت نوع انسانی است که اورا هنر نویسندگی و سخنوری و دانش و فضل و جز آن بالقوّه حاصل است، و این اوصاف همه در وی نهفته است بدون امتیاز برخی از برخی دیگر. و چون حقیقت مذکور در هر یک از افراد خود به یکی از این اوصاف ظهور کند – مثلاً در زید به شعر و در عَمْرو به کتابت و در بَکْر به علم و در خالد به فضل -  این اوصاف بر یکدیگر قابل حمل نباشند و به رنگ یکدیگر نبرآیند؛ نتوان گفت نویسنده شاعر است و دانشمند و فاضل، یا شاعر نویسنده است و دانشمند و فاضل. امّا اگر این اوصاف در یک ذات واحد - که مثلاً بشر است – جمع شوند، هر آینه هر یک از این اوصاف به یکدیگر متصف گردد. پس توان گفت که نویسنده شاعر است و دانشمند و فاضل، و شاعر نویسنده است و دانشمند و فاضل. پس حقیقت نوع انسانی – وَ للهِ المَثلُ الأعْلیَ – به منزلۀ حضرت احدیّت جمعیۀ الهیه است، و هنر نویسندگی و سخنوری و جز آن به مثابۀ شؤون الهی، و زید و عمرو و بکر و خالد نمودار مظاهر تفصیلی فرقانی که عالم است، و بشر مثال مظهر احدی جمعی انسانی که در وی هر یک از افراد شؤون به رنگ همه برآمده است.[34]چنانکه می بینیم نظریۀ انسان کامل در تعلیمات ابن عربی و پیروانش از جایگاه مهمی برخوردار می باشد که آن خود موضوع بحث جداگانه است.

                حاصل کلام اینکه همان یک وجود است که در مراتب متعدّد و مظاهر متکثر خود را بر حسب اسماء و صفات به صورت های گوناگون نمایش می دهد. و ماهیّات اشیاء و یا اعیان ثابته همان صُوَر اسماء الهی هستند. و این همانند نور محسوس و یا صورت شخصی است که در آئینه های بسیار و شیشه های بیشمار که هم از جهت اندازه – مثلاً بزرگی و خردی و کوتاهی و درازی - و هم از جهت رنگ  - مثلاً سرخی و زردی و سبزی و کبودی – گوناگون هستند انعکاس یابد. بی تردید، کثرتی که در آئینه ها به سبب اختلاف آنها از لحاظ  اندازه و رنگ دیده می شود در وحدت آن نور و یگانگی آن صورت خللی وارد نمی آورد و ظهورش در یکی از آن آئینه ها مانع از ظهور وی در آئینه های دیگر نمی گردد. تا اگر آیینه صافی است و سفید، آن نور و آن صورت در وی صافی و سفید نماید؛ و اگر آیینه تیره است و رنگین، آن نور و آن صورت در وی تیره و رنگین نماید؛ با آنکه آن نور و آن صورت در حد ذات خویش عاری از آن رنگ و شکل هستند.[35]شیخ اکبر از این مطلب چنین نتیجه می گیرد: «پس اگر گوئی: «نور سبز است از جهت سبزی شیشه»، راست گفتی و حس گواه توست. و اگر گوئی: «سبز نیست و رنگ ندارد»، از جهت حکمی که دلیل آن را به تو اعطاء کرده است، راست گفتی و نظر عقلی صحیح گواه توست».[36]بدین ترتیب، او کوشیده است تا از طریق این تمثیل پارادوکس وحدت و کثرت را در عرفان نظری برطرف سازد. با این بیان که دکترین وحدت وجود مبتنی است بر تجربۀ عرفانی و بینش های درونی عارف که معتقد است غیر از حق و هستی مطلق چیزی وجود ندارد، ولی در عین حال او نمی تواند کثرت را که توسّط حس خویش ادراک می کند نادیده بگیرد و منکر آن باشد. بنابر این عقل باید در این کشمکش بین آن دو داوری نماید که آیا وحدت واقعیّت دارد و کثرت ساخته و بافتۀ قوّۀ خیال ما است و یا بر عکس؟ و عقل در پاسخ به این مسأله بر صحّت دیدگاه عرفانی گواهی می دهد و بدین وسیله میان تجربۀ عرفانی و تفکر منطقی تناسب و همآهنگی به وجود می آید.

                در این تمثیل حق – وَ للهِ المَثلُ الأعْلیَ - به منزلۀ همان نور محسوس و یا همان صورت یگانه است و ماهیّات به منزلۀ آیینه های فراوانی هستند که گوناگون در استعداد و قابلیّت می باشند. پس ظهور حق – سُبْحَانهُ وَ تعَالیَ –  در هر یکی از آن ماهیّات بسیاری و دگرگونی در ذات مقدّسه اش  به وجود نمی آورد و ظهورش به احکام  برخی از آن ماهیّات مانع از ظهور وی به احکام ماهیّات دیگر نمی شود.[37]و اگر آن ماهیّت نزدیک است به بساطت و نوریت و صفاء– چون ماهیّات عقول و نفوس مجرّده – نور وجود حق در آن آیینه در نهایت صفاء و نوریت و بساطت نماید؛ و اگر از این اوصاف دور است – چون ماهیّات اجرام و اجسام – نور وجود در آن کثیف نماید،[38]با آنکه نور وجود حق در ذات خود نه کثیف است و نه لطیف، بلکه منزه است از صورت و صفت و رنگ و شکل. نمونۀ دیگر را جهت تصویر ظهور حق در مراتب یاد شده در صورت یک «شخص تنها» که در قوای خیال افراد متعدّد به شکل های گوناگون ظاهر می شود در عین اینکه هیچ تعدّد و یا تکثری در ذات او راه یابد می توان مشاهده کرد. و چنانکه خواهیم دید همین تمثیل را بیدل در مصراع دوم بیت مورد بحث بکار برده است. ابن عربی مضامین فوق را در قالب شعر چنین خلاصه می کند:

 

لیْسَ  في  الکائناتِ  غیْرُكَ  شَيْء

أنتَ شَمْسُ الضّحَی وَ غیْرُكَ فيْء

کُلّ  مَا  في الکون  وَهْمٌ  أوْ خیَال

أوْ عُکُوسٌ  في  مَرَایَا   أوْ  ظِلال

معنایش اینکه:

در  عالم   چیزی     جز      تو     وجود       ندارد

تو خورشید چاشتگاهانی و دیگران  سایه  های تویند

هر چه  درعالم هستی است  وهم و خیالی بیش نیست

و یا عکس هایی در آیینه هاست و یا سایه ها یی است

 

                            دراین عالم به جز تو  دیگری نیست

                            تو خورشیدی و باقی سایه توست

                            به غیر تو همه وهم و خیال است

                            تو هستی و دگر پیرایه توست

                           

 

                 طوریکه  پروفسور توشی هیکو ایزوتسو (Toshihiko Izutsu) – (1993-1914) دانشمند ژاپنی خاطر نشان می سازد «از آنجا که آن مراحل گوناگون وجود غیر از تجلیات کثیر «مطلق» نیست، تمام عالم، که از سرّ الاسرار تا اشیاء مادی مرتب شده و سلسله ای را تشکیل می دهند، در نهایت و از لحاظ ما بعد الطبیعی واحد است. این مفهوم همان است که معمولاً به عنوان وحدت متعالی وجود (وحدة الوجود) شناخته شده است. همۀ موجودات در عین حال واحد و کثیرند».[39]به این معنی که از جهت وجود یکی هستند و از جهت ظهور بسیار، به لحاظ جهت وحدت همه حق اند و به لحاظ جهت کثرت همه خلق، از حیث حقیقت واجب اند و از حیث تعیّن ممکن.[40]بدین سان، می توان گفت وحدت وجود ابن عربی وحدت وجود ما بعد الطبیعی (metaphysical pantheism) است، بر خلاف وحدت وجود طبیعی (physical pantheism)  و یا مادّی (material pantheism) اندیشمندانی نظیر تولاند (Toland)-(1722-1670) و هکل (Haeckel) – (1919-1834) که خدا و طبیعت را یکی می دانند. باید اشارت کرد که از جنبۀ تاریخی این نظریه در فلسفۀ رواقی نیز تجسّم یافته است، زیرا برای رواقیان خدا و طبیعت یکی است.  وحدت وجود ابن عربی از برخی جهات به پانته ئیسم (همه خدایی)[41]اسپینوزا (Spinoza)-(1677-1632) شباهت دارد.

               و چنانکه پیش از این اشاره شد اساس اندیشه و بنیاد جهان بینی بیدل را همین نظریه تشکیل می دهد. و بنابر این تفسیر بیت مورد بحث با توجّه به مضامین فوق الذکر این است که ابو المعانی خطاب به رهروان طریقت می گوید کثرت اشیاء و پدیده ها نباید سالک را از حقیقت یگانه که همان وجود حق و هستی مطلق است در غفلت اندازد و حجاب راه او گردد و موجب دوری و مهجوری او از مقصود اصلی و مطلوب حقیقی اش شود، زیرا این کثرت چیزی جز نمایش همان وحدت و یا حقیقت یگانه  نیست که خود را به صورت های گوناگون جلوه می دهد. سپس – چنانکه عادت اوست -  این مضمون عرفانی را بواسطۀ تمثیل مجسّم می سازد تا فهم آن برای مخاطب آسان گردد و بخوبی آن را تصوّر نماید. و آن تمثیل اینکه صورت «شخص تنها» در آیینه های خیال افراد متعدّد به شکل های گوناگون نقش می بندد در عین اینکه عاری از هر گونه تعدّد و تکثر است. «شخص تنها» در این تمثیل کنایه از همان حقیقت یگانه است و «آیینه های خیال» کنایه از کثرت اشیاء و پدیده ها. بی هیچ شکی، ظهور صورت آن شخص در آیینه های خیال افراد مذکور در وحدت وی تأثیری ندارد. پس حاصل بحث این خواهد شد که وحدت واقعیّت داشته و کثرت خیالی بیش نخواهد بود. و البته، انسان این حق را دارد که یکی را انتخاب کند و به یکی از آن دو گرایش پیدا نماید.  مثلاً، او می تواند از طریق تهذیب اخلاق و تصفیۀ باطن که همان جنبۀ عملی عرفان را تشکیل می دهد روح خود را از آلودگی و تیرگی طبیعت پاک سازد و به آیینۀ خدای نما تبدیل یابد و مظهر اسماء و صفات الهی گردد، زیرا طوریکه حکیم عمر خیام (527-439 ﻫ ق/1123-1047 م)  می گوید: «هیچ کمالی بهتر از حضرت خداوند نیست، و آن جایگاه منع و حجاب نیست به کس. هر آنچ آدمی را نبوَد از جهت کدورت طبیعت باشد، چه اگر حُجُب زائل شود و حائل و مانع دور گردد، حقایق چیزها چنانکِ باشد ظاهر و معلوم شود».[42]

 

به قدر آیینه حُسن تو می نماید رُخ           دریغ آیینۀ ما نهفته در زنگ است

 

 

 

          


 








[1] رجوع شود به:الرازي، فخر الدین، کتاب المباحث المشرقیة، طهران، 1966، الجزء الأول، ص 83.و همچنین:  الطوسي، نصیر الدین، تجرید العقائد، دراسة و تحقیق الدکتور عباس محمد حسن سلیمان، دار المعرفة الجامعیة، جامعة الإسکندریة، 1996، ص 76.


[2] نقل از: قیصری، محمد داوود، شرح فصوص الحکم، تصحیح و تعلیق سید جلال الدین آشتیانی، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375، ص 652.


[3] همان مأخذ، ص 692-691.


[4] همانجا.


[5] رجوع شود به: جامی، عبد الرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح ویلیام چیتیک،تهران،1977 م، ص 84.


[6] حافظ در اشاره به همین معنی گوید:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد           عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد


[7] جامی، عبد الرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح ویلیام چیتیک،تهران،1977 م، ص 166-165.


[8] همان مأخذ: ص 168.


[9] رجوع شود به: قیصری، محمد داوود، شرح فصوص الحکم، تصحیح و تعلیق سید جلال الدین آشتیانی، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375، ص 769.


[10]  جامی، عبد الرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح ویلیام چیتیک،تهران،1977 م، ص 46.


[11] قیصری در بارۀ وجه تسمیۀ  صورت های علمی مذکور به «اعیان ثابته» می گوید: «وتلك  الصور العلمیة من حیث أنها عین الذات المتجلیة بتعین خاص و نسبة معینة هي المسماة بالأعیان الثابتة، سواء کانت کلیة و جزئیة، في اصطلاح أهل الله؛ و یسمی کلیاتها بالماهیات و الحقایق و جزئیاتها بالهویات عند أهل النظر». مضمونش اینکه «این صورت های علمی از جهت آنکه عین ذات هستند، ذاتی که بواسطۀ تعین خاص و نسبت معین  خود را آشکار ساخته است، در اصطلاح اهل الله [عرفاء] «اعیان ثابته» نامیده می شوند و نزد اهل نظر [حکماء] کلیات آن صور را «ماهیات» و «حقایق» خوانند و جزئیات آنها را «هویات» گویند». رجوع شود به مقدّمۀ قیصریبر کتاب فصوص الحکم، تصحیح و تعلیق سید جلال الدین آشتیانی، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375، ص 61.


[12] اشاره است به این بیت مشهور:

از بیابان عدم، تا سر بازار وجود        در تلاش کفنی آمده عریانی چند

 


[13] در خصوص عقیدۀ معتزله پیرامون معدومات رجوع شود به: الرازي، فخر الدین، کتاب محصل أفکار المتقدمین و المتأخرین من العلماء و الحکماء و المتکلمین، المطبعة الحسینیة المصریة، الطبعة الأولی، 1323 ﻫ ق. ص 38-34.


[14] رجوع شود به مقدّمۀ قیصریبر کتاب فصوص الحکم، تصحیح و تعلیق سید جلال الدین آشتیانی، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375، ص 66.


[15] برای تفصیل بیشتر در بارۀ مراتب ششگانۀ ظهور حق و تجلی وجود مطلق رجوع شود به مقدمۀ جامی بر کتاب نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح ویلیام چیتیک،تهران،1977 م. ص 75-20.


[16] قیصری در مقدّمۀ خود بر کتاب فصوص الحکم مفهوم «تعیّن» را چنین تعریف می کند: «اعلم أنّ التعیّن ما به امتیاز الشیء عن غیره بحیث لا یشارکه فیه غیره. و هو قد یکون عین الذات کتعیّن الواجب الوجود الممتاز  بذاته عن غیره...و قد یکون أمرًا زائدًا علی ذاته حاصلاً له دون غیره کامتیاز الکاتب من الأمّي بالکتابة»، یعنی «بدان که تعیّن عبارت از چیزی است که بوسیلۀ آن  شیء از غیرش جدا می شود و یا امتیاز پیدا می کند به گونه ای که دیگری با او در آن چیز شریک نباشد. و آن گاهی عین ذات است، چون تعین واجب الوجود که خود به خود از غیرش ممتاز می گردد...و گاهی هم تعین امری است زاید بر ذات که  او را حاصل است نه دیگری را، چون امتیاز کاتب از امّی بوسیلۀ کتابت». رجوع شود به:مأخذ سابق، ص 82-81.


[17] مولانا جامی در بارۀ تجلی اوّل می گوید:

شاهد خلوتگه غیب از  نخست       بود  پی  جلوه  کمر  کرده  چُست

آیینۀ   غیب  نما  پیش   داشت       جلوه  نمایی همه  با خویش داشت

ناظر و منظور همو بود و بس      غیر وی این عرصه نه پیمود کس

جمله یکی بود و دویی هیچ  نه       دعوی   مایی  و   تویی   هیچ  نه

 

جامی، عبد الرحمن، مثنوی تحفة الأحرار، تصحیح حسین احمد تربیت، مسکو، ادارۀ انتشارات دانش، شعبۀ ادبیات خاور،1984، ص 65.


[18] جامی، عبد الرحمن، شرح رباعیات، چاپ شده در ضمن کتاب نظم  السلسله، تألیف ملا سید احمد مدرس وصلی، تاشکند، بدون تاریخ، (چاپ سنگی)، ص 70.


[19] همان مأخذ، ص 71.


[20] همان مأخذ، ص 70.


[21]رجوع شود به مقدّمۀ قیصریبر کتاب فصوص الحکم، تصحیح و تعلیق سید جلال الدین آشتیانی، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375، ص 44.


[22] این مطلب بیت حضرت مولانا را به خاطر می آورد:

ما نبودیم و تقاضامان  نبود        لطف تو ناگفتۀ  ما می شنود

(مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بیت 610)


[23] رجوع شود به: پارسا، خواجه محمد، شرح فصوص الحکم، تصحیح دکتر جلیل مسگر نژاد، چاپ اول، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1366، ص 8-7.


[24] مولانا جامی فرماید:

نگویم که نامت هزار و یکیست      که  با  آن  هزاران هزار اندکیست

بهشت   است   منزلگه  زیرکی      که کوشد در احصای صد کم یکی

جامی، عبد الرحمن، خرد نامۀ اسکندری، چاپ شده در ضمن مثنوی های سوم، چهارم و هفتم هفت اورنگ،  تصحیح حسین احمد تربیت، مسکو، ادارۀ انتشارات دانش، شعبۀ ادبیات خاور، 1984، ص 313.


[25] جامی، عبد الرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح ویلیام چیتیک،تهران،1977 م، ص 49.


[26] در این شعر به همین معنی اشاره شده:

حق جان جهان است و جهان جمله بدن        اصناف  ملائکه   قوای   این   تن

افلاک   عناصر   و   موالید     اعضا         توحید همین است و دگرها همه فن­­


[27]جامی، عبد الرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح ویلیام چیتیک،تهران،1977 م،ص 52.


[28] همان مأخذ، ص 64.


[29] پیرامون دیدگاه مشّائیان در این باب رجوع شود به:الفارابي، أبو نصر، عیون المسائل، ضمن مجموعة رسائل الفارابي، نشرة فردریک دیتریسي، لایدن – هولنده، 1890، ص 62.


[30]راجع به عقیدۀ اشراقیان در این خصوصرجوع شود به: شیرازی، قطب الدین، شرح حکمة الإشراق، تصحیح عبد الله نورانی – مهدی محقق، چاپ اول، تهران، دانشگاه تهران، 1380، ص 383-382.


[31] در این باره رجوع شود به: الرازي، فخر الدین، کتاب معالم أصول الدین الموضوع بهامش کتاب محصل أفکار المتقدمین و المتأخرین من العلماء و الحکماء و المتکلمین للإمام فخر الدین المذکور، المطبعة الحسینیة المصریة، الطبعة الأولی، 1323 ﻫ ق. ص 134-133.


[32]  رجوع شود به: جامی، عبد الرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح ویلیام چیتیک،تهران،1977 م،ص  275.


[33] همان مأخذ، ص 84.


[34] رجوع شود به حواشی مأخذ سابق، ص 86-85.


[35] رجوع شود به: جامی، عبد الرحمن، الدرة الفاخرة في تحقیق مذهب الصوفیة و المتکلمین و الحکماء المتقدمین، تصحیح نیکولاهیر و علی موسوی بهبهانی، تهران، انتشارات مؤسسۀ مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل شعبۀ تهران، 1358، ص 11-10.


[36] نقل از: قیصری، محمد داوود، شرح فصوص الحکم، تصحیح و تعلیق سید جلال الدین آشتیانی، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375، ص 700.


[37]رجوع شود به: جامی، عبد الرحمن، الدرة الفاخرة في تحقیق مذهب الصوفیة و المتکلمین و الحکماء المتقدمین، تصحیح نیکولاهیر و علی موسوی بهبهانی، تهران، انتشارات مؤسسۀ مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل شعبۀ تهران، 1358، ص 11-10.


[38] جامی فرماید:

اعیان همه شیشه های  گوناگون  بود          کافتاد  بر  آن  پرتو   خورشید   وجود

هر شیشه که بود سرخ یا زرد و کبود         خورشید در آن هم به همان رنگ نمود

 


[39] ایزوتسو، توشی هیکو، بنیاد حکمت سبزواری، ترجمۀ دکتر جلال الدین مجتبوی، چاپ سوم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1379، ص 7.


[40] بیدل خود در این مورد گوید:

گر  پنبه  نظر  کنی  قبا  و دلق  است        ور کوه شکافی زر و سیم و طلق است

حق محسوس است لیک بی وهم تمیز       هر  گاه    تعلقش    نمودی   خلق  است


[41] pantheismواژۀ یونانی بوده واز دو جزء ترکیب یاقته است:یکی panبه معنی همه و دیگری theosبه معنی خدا.


[42] خیّام، عمر، رسایل فلسفی، انتشارات عرفان، 2000، دوشنبه، ص 288-287.


کلمات کلیدی این مطلب :  خیال ، آئینه ، ها ، در ، پیش ، دارد ، شخص ، تنها ، را ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1391/7/15 در ساعت : 17:26:16   |  تعداد مشاهده این شعر :  2524


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

دکتر آرزو صفایی
1391/7/15 در ساعت : 23:40:23
درود بر شما
و بر این جستار ارزنده
رستم وهاب نیا
1391/7/17 در ساعت : 19:54:26
البته باید عزیزان توجه کرده باشند که این مطلب نگاشته دوست دانشمندمان قربان علی ادریس اف می باشد.
سید علی اصغر موسوی
1391/7/15 در ساعت : 18:35:41
سلام
"هو" محیط بر تمامی عوالم است.
جایی که "وحدت" جولان دارد ؛ چه جای "کثرت" ؟!
/هرکسی از "ظن " خود شد یار من/
در" من " ای عاقل بجو ، اسرار من
"جمع" و "تفریق" ، کجا ، "یار" کجا ؟!
وهم "ابن عربی" را "کف " دریا بشمار
با سپاس
یا حق !
علی میرزائی
1391/7/15 در ساعت : 23:50:57
سلام استاد نازنین
بحثی آموزنده بود استفاده بردم
زنده باشید
ابراهیم حاج محمدی
1391/7/15 در ساعت : 20:53:29
استاد عزیز جناب وهاب نیا . درود و سلام بر شما /
جدا جای این گونه مباحث در این سایت خالی است و به نوبه ی خود از حضرتعالی سپاسگزاری می کنم . مطالب محققانه ی شما را با اشتیاق خواندم و بهره بردم . عرفان بیدل جدا ناشناخته است . مخصوصا در ایران ما که بیشتر علاقه مندان به ویژگی های ادبی و بلاغی سبک هندی و ساختار ادبی شعر بیدل توجه دارند و کمتر به مایه های فکری و دیدگاه های جهان شناختی و وجود شناسی بدل می پردازند . این بنده که مطالعاتم بیشتر در زمینه ی فلسفه و حکمت اسلامی است بهره ی وافری از این مطالب ارزنده بردم . امید است دیگر اساتید عزیز نیز در این زمینه ها آثاری را ارائه کنند تا مورد استفاده ی علاقه مندان قرار گیرد .
رستم وهاب نیا
1391/7/16 در ساعت : 7:20:52
از همه استادان ارجمند که به این مطلب توجه محققانه داشته انند تشکر می نمایم و این نظر های ارزشمند در انتشار مطلب مورد استفاده قرار خواهد گرفت.
مصطفی پورکریمی
1391/7/15 در ساعت : 22:38:25
سلام جناب استاد وهاب نیای عزیز

از این همه دانایی و آگاهی شما و این پست بسیار محظوظ شدم نمی دانید چقدر از خواندن این مصالب آن هم برای شرح بیتی از حضرت بیدل خوشحال شدم چرا که خودم هم علاقه ی زیادی دارم که در شرح بیدل به مبانی قرآنی و عرفانی باید توجه کرد و البته بعضی از اساتید هندی قائل به این نیستند .
با بضاعت ناچیزم چند مطلب را هم عرض می کنم 1- کثرت در اسماء حضرت حق سبحانه و تعالی که تجلّی ذات اند وجود دارد اما کثرت در صفات نیست چرا که صفات عین ذات حضرت هستند و مولای ما حضرت علی علیه السلام می فرمایند کمالِ اخلاص نفی ِ صفات مخلوقات از اوست زیرا هر صفتی نشان می دهد که غیر از موصوف است و هرموصوفی گواهی می دهد که غیر از صفت است پس کسی که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند او را به چیزی نزدیک کرده و با نزدیک کردن خدا به چیزی، دو خدا مطرح شده وبا طرح شدن دو خدا، اجزائی برای او تصور نموده و با تصور اجزاء برای خدا، او را نشناخته است و کسی که خدا را نشناسد به سوی او اشاره می کند و هرکس به سوی خدا اشاره کند او را محدود کرده به شمارش آورد و .... ( خطبه ی اول نهج البلاغه ).
2- قال الله تبارک وتعالی فی کتابه " اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ ....... مثال بسیار خوبی برای وحدت و کثرت است ضمن آن که فرموده است الله نور السماوات و الارض و نفرموده الله مُنَوّر السماوات و الارض
3 - حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه می فرمودند : مثال نور و آینه یجک نوع جدایی و استقلالی را می رساند و ایشان به دریا و موج مثال می زدند والله اعلم
علی رضا آیت اللهی
1391/7/17 در ساعت : 13:25:15
سلام استاد
بسیار مدققانه و محققانه نگاشته اید
خسته نباشید
بهره مند شدم و حدس می زنم که مدتی مدید صرف این مطالعه شده است .
استوار و پایدار باشید انشاء الله .
بازدید امروز : 6,718 | بازدید دیروز : 20,496 | بازدید کل : 121,714,474
logo-samandehi