بنام خدا
شاعر شعر خوبی را آغاز کرده و انگار در لحظه سرایش شعر اتفاق خاصی دیده و به نظر حقیر می توانست غزل مهم و خطیری را رقم بزند اما نمی دانم در ادامه چه اتفاقی افتاده:
((شعر اصیل قبل از آنکه فهمیده شود با مخاطب ارتباط برقرار می کند.))
یادم نیست فکر کنم این جمله را از الیوت خوانده بودم
خیلی مواقع یک شعر را می خوانی هنوز خوب متن آن را متوجه نشدی آنقد رکلمات خوب نشسته اند که سریعا با آن ارتباط برقرار می کنی
منکر تواتایی های جناب محمد شکری فرد که از غزلسرایان خوبی است و نسبت به سن و سالش غزل را خوب می فهمد و خوب در قالب می آورد اما بنده هرگز نتوانستم با این غزلش ارتباط برقرار کنم شاید به دلایل زیر باشد:
1-این آنان کیستند که
نوشیده اند شهد شهادت به نام عشق،
اما
شمشیرهای غیرتشان در نیام ماند
یا در بحث نقد ادبی در بحث اندیشه نمی دانم دقیقا پیام شعر چیست؟
2-شعر باید کمی مخاطب را به چالش دریافت و بدور از هر ساده گویی بکشاند اما در بیشتر این غزل معنا ها شفاف، روایتها روشن،ترکیبات قابل لمس و... است
اگرچه شعر زیبایی های خاصی هم مثل:
وزن انتخابی شعر(اگر چه جاهایی وزن مخدوش شده است مثل
در صفحه صفحه ی تاریخ مانده اند،
حس و عاطفه شاعر دارد