ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



شاعر یک لا قبا


خاطره ای از سفر بیست سال پیش با مرتضی امیری اسفندقه به کرمانشاه

سال هفتاد و دو ، یعنی قریب بیست سال پیش ، ساکن مشهد بودم و مسئولیت گروه شعر حوزه هنری با من بود . روزی استاد محبت از کرمانشاه تماس گرفتند و دعوت کردند به همراه سیدعبدالله حسینی، برویم کرمانشاه برای شرکت در شب شعری که به همت آموزشکده فنی برگزار می شد . گفتند دو مهمان دیگر هم از تهران می آیند : استاد سیدعلی موسوی گرمارودی و خانم فاطمه راکعی . به استاد گفتم « سید عبدالله » ایران نیست ، اما شاعر دیگری همراهم می آورم که نه تنها جای سید عبدالله را پر کند ، بلکه کلی به شب شعر شما شور و حال هم بدهد . گفتند : کی ؟ می دانستم که به نام نمی شناسندش، آخر شاعری که مد نظرم بود با تمام ارجمندی و توانمندی در شعر، تازه از خلوت بیرون آمده بود ، یا بهتر بگویم بیرون کشیده بودیمش، البته به مدد دوستانی چون محمد کاظم کاظمی و مصطفی علی پور . گفتم : شاید به نام نشناسیدش و بعد گفتم "مرتضی امیری اسفندقه" استاد محبت گفتند : نمی شناسم ، ولی اگر اینطور است که می گویی ، بسم الله !

امیری مدتی بود که به اصرار ما به جلسه پنج شنبه های حوزه هنری می آمد، ورود او به انجمن، شور تازه ای در بین اعضا بر انگیخت، او با دانش و ذوق سرشار و رفتار درویشی اش همه را مجذوب خود کرده بود و هر هفته با دستی پُرتر به جلسه و جوانان مشتاق، روح و روحیه می داد، البته این شوریدگی توام بود با گریز از رسم زمانه و بر نتابیدن قیودی که دیگران به آن مقید بودند . مثلا ،امیری در تالاری که سیصد نفر مخاطب در آن نشسته بودند برای سخنرانی در حالی پشت تریبون می رفت که دمپایی به پا داشت! حالا تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .

با این امیری تازه از خلوت به در آمده و پریشان حال و پریشان قال، آمدیم تهران تا با پرواز دیگری برویم کرمانشاه، در سالن انتظار چند دقیقه قبل از سوار شدن به هواپیما استاد گرمارودی را دیدیم که نشسته و مشغول مطالعه و تورق کتابی بودند . رفتیم جلو و احوالپرسی مختصری کردیم و آقای امیری را هم با ظاهرآشفته اش معرفی کردم، ایشان هم او را نمی شناختند . بعدا فهمیدم گمان هم نمی کردند این یک لا قبا هم شان و همسفرشان باشد. در این سفر شاعرانه، استاد گرمارودی در صندلی خودشان که چند ردیفی جلوتر از ما بود نشستند و من و امیری هم کنار هم، در فرودگاه کرمانشاه، استاد محبت و آقای یوسف عظیمی رئیس آموزشکده فنی آمده بودند استقبال . استاد محبت با چشمانش دنبال امیری می گشت ، با این که امیری دوشادوش من می آمد، گویا باورش نمی شد این پریشان احوال یک لا فبا، آنی باشد که تعریفش را از من شنیده بود . احساس کردم استاد محبت نگران است و نگران تر از ایشان آقای عظیمی که انتظار دیدن چهره رسمی تری را داشت . پیش رفتم و وقتی برای مصافحه نزدیک شدم آرام استاد محبت گفت: "کره" جان عمو جواد اون تعریفایی که می کردی تو این "شیت" هست ؟ گفتم استاد صبر کنید تا چند دقیقه دیگر بر شما آشکار خواهد . امیری را به کنایتی متوجه بهت دوستان کردم ،با استاد گرمارودی و استاد محبت و آقای عظیمی سوار ماشین شدیم، و چند دقیقه بعد امیری چون شیری به میدان آمد . آنچنان با سخنان و شعر هایش آنها را به وجد آورد و چنان با محبت و گرمارودی اخت شد که همگی فراموش کردند محدثی که حلقه وصل آنها بود هم در این ماشین است !

این نقطه آغاز دوستی و ارادتی بود که روز به روز بر آن افزوده و منشا برکات بسیاری در شعر معاصر و انقلاب اسلامی شد، بعدها از امیری شنیدم که استاد محبت روز بعد او را به بازار کرمانشاه برده ، برایش کت و شلوار خریده و گفته : شاعر به این خوبی ، باید لباسش هم خوب باشد .

این چند بیت از غزلی به یادم مانده است که زمزمه من و امیری بود در مسیر بازگشت از کرمانشاه به مشهد در آن سفر پرخاطره :


تازه، تر، گیرا ،رها، از این حوالی می رویم
با چه حالی آمدیم و با چه حالی می رویم
درخراسان گرچه از بام و درش گل می چکد
بی شما اما به سمت خشکسالی می رویم
قلب ما در سرزمین باختر جا مانده است
تا نپندارد کسی با بی خیالی می رویم
 

کلمات کلیدی این مطلب :  شاعر ، یک ، لا ، قبا ،

موضوعات :  نثر ادبی ،

   تاریخ ارسال  :   1391/10/1 در ساعت : 10:57:17   |  تعداد مشاهده این شعر :  892


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

امیر سیاهپوش
1391/10/2 در ساعت : 13:3:50
خیلی خواندنی، شیرین و آموزنده بود. خدا نگهدار جنابعالی و همه اساتید ارجمند و متعهد.
زنده باشی استاد فرزانه
دکتر آرزو صفایی
1391/10/2 در ساعت : 10:49:29
سلام بر شما
خواندم و آموختم
دست مریزاد
بازدید امروز : 350 | بازدید دیروز : 14,006 | بازدید کل : 121,729,824
logo-samandehi