پر بودم از فحش و از حرف ديوااار همدرد من بود
از بار غم روي دوشش در حال ويران شدن بود
از من درختي تبر خواست من شاخه ها را بريدم
من را شكستند و رفتند اين "بت" خودش بت شكن بود!
بتخانه ويران شد از هيچ! بر شانه هايم تبر ماند
در خواب اين روز قطعي صد شايد اما اگر ماند
با نامه اي مهر و موم شد در پاكتي سر فرو برد
اين زن كه دنبال شر بود در پيله بي دردسر ماند
در پيله اش خودكشي كرد پروانگي از سرش رفت
او از كلاغان جدا ماند تا هرچه شب بر سرش رفت
دنبال يك جوجه مي گشت هي لانه اش را به هم ريخت
پيراهني تووي دستش سوو از دو چشم ترش رفت
پر بودن از فحش و از حرف امروز و فردا يكي شد
هر لحظه خون گريه كرديم با ما كه دنيا يكي شد
تكرار يك حرف بد بود تشديد يك درد تازه
بر روي يك نقطه چرخيد مانديم و با ما يكي شد
مانديم و با ما يكي شد اينجا كجا؟! ما كجاييم؟!!!
هي شيشه ها را شكستيم ما بچه هاي خداييم!!!
در بستري با سياست همخوابه با پول و قدرت
ما را در اين شب پس انداخت ما زادگان زناييم!
تاریخ ارسال :
1391/10/4 در ساعت : 12:29:18
| تعداد مشاهده این شعر :
856
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.