دوباره دیدمت ...
دوباره ديدمت... تو با حضور نازت انگاري
دلت مي خواست از تنديس گل ها پرده برداري
چه ذوقي داشت حتي لحظهاي حسن تو را ديدن
كه مثل سروها سرسبزي و چون جويها جاري
دل من كه پر از احساسهاي ناب رؤيايي است
نميدانم ولي آيا تو هم حسي به من داري؟
شكوفا ميشوي هم در سلام و هم خداحافظ
هميشه در بلندایت، گل لبخند ميكاري
دو فنجان از نگاهت مدتي شوق مرا كافي است
كه شرم و شوق را در چشمهايت توأمان داري
ولي شايد تو اصلاً هيچ هم عين خيالت نيست
كه داري بر سرم باراني از احساس ميباري
ولي من دوست دارم بشنوي آهنگ شوقم را
كه من ميدانم اين آهنگها را دوست ميداري
عجب دردي است ساكت بودن و در خويش فرسودن
تو كه داناي دردي داروي درد مرا داري؟!
تاریخ ارسال :
1391/10/30 در ساعت : 14:33:36
| تعداد مشاهده این شعر :
1888
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.