ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



کودکان با اشاره خندیدند
از همان ابتدای زنگ کلاس 
کودکان با اشاره خندیدند
پارگی کت مرا دیدند
بر کت پاره پاره خندیدند
 
علت خنده را که فهمیدم 
تا به زعم خود کنم تدریس
روی تخته سیاه کوبیدم
به خروش آمدم که: « ساکت هیس
 
همه ساکت شدند و من گفتم 
مدرسه جای بازی گوشی نیست
مدرسه مهد علم و فرهنگ است
جای جبر و ریاضی و دینیست 
 
هرکه دیروز به مدرسه خندید 
کار امروز اوست بیگاری 
غرق فقر و فلاکت است لابد
در پشیمانی است و بیکاری
 
ولی هر کس که مثل من کوشا 
جهد کرده و رفته دانشگاه 
جور بسیار دیده است اما 
از علوم زمانه شد آگاه
 
حرف من که چنین درازه گرفت 
یکی از کودکان اجازه گرفت 
گفت بابای من سواد نداشت 
ولی هم خانه هم مغازه گرفت 
 
روزی از مدرسه گریزان شد 
گفت می رم تا که حمالی کنم 
توی بازار شهر پشیمان  شد 
گفت اینجا می شه دلالی کنم  
 
ظرف یک شب تلاش بالا رفت 
از برکات شغل دلالی 
صبح فردا رسید و بابا رفت 
و زدش یک دکان بقالی 
 
دو لیسانسه نمود استخدام 
بهر جارو و چایی آوردن 
بعد یک سال و نیم از آن اقدام 
شعبه ای زد به حومه ی لندن 
 
همسری نو از انگلیس گرفت 
پنج دکتر وکیل او شده است 
دیشب او قصری در پاریس گرفت 
شما دیشب کتت رفو شده است 
 
کودکان درس تازه را دیدند 
تا بدانم که خوب فهمیدند 
نگهی قامت مرا کردند 
 همه با هم دوباره خندیدند  
کلمات کلیدی این مطلب :  کودکان ، اشاره ، خندیدند ، دلالی ، معلم ، فقر ،

موضوعات :  طنز ،

   تاریخ ارسال  :   1390/3/27 در ساعت : 21:3:6   |  تعداد مشاهده این شعر :  1804


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 2,820 | بازدید دیروز : 14,006 | بازدید کل : 121,732,294
logo-samandehi