زل زده آیینه بر چشمان ِسنگت
دلبری ها می کند روی قشنگت
دل به دریا داده ای گیسو به ساحل
خودکشی کرده خیالت را نهنگت
نیمه شب قصد شکار تازه داری
باز دارد می پرد پلک پلنگت
آمدم تا تیرس اما ندیدی ....
دل تهی کردم کم و بیش از درنگت
مانده ام حالا چه باید کرد باتو ...
مانده ام یک عمر را بیهوده لنگت
می روی تا دل ، دِل ِ من را نبینی
خواب جنگل را نیاشوبد تفنگت
می روی تا ناکجاآباد چشمم
هرچه کوشیدم نیاوردم به چنگت
دیگران را می کِشد آغوش بازت
سمت خود ، سهم من اما خلق تنگت
دوستت دارم تو ای بالانشین را ....
می شوم بازیچه ی الاکلنگت
مثل قمری دور تو باید بگردم ....
گرچه می ترساني از قلاب سنگت
سيدمهدی نژادهاشمی
تاریخ ارسال :
1392/2/24 در ساعت : 10:31:25
| تعداد مشاهده این شعر :
650
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.