ابتدا روی دل سنگی من در بِگُذار
رد شو و در غزلم ردّ معطّر بگذار
با دلم تا حرمت پر زدم امّا با دل
تو برای تنِ جاماندهی من پر بگذار
سرپناهی تو و من بی سر و بی سامانم
گرچه شمسی، به سرم سایه سراسر بگذار
یا لبم را برسان پنجرهی فولادت
یا لبِ پنجره ام هشت کبوتر بگذار
در رواق از دل آیینه کدورت بُردی
تابشی نیز بر این روح مکدر بگذار
در حرم آینهها با نگهت میشکنند
دل من را هم در معرض این ضربه گذار
سهم من غبطه شد از دیدن خدّام حرم
لااقل نام مرا خادم و نوکر بگذار
مثل مرگ است وداع حرمت را خواندن
بوده تقدیر از آغاز مقدر به گذار ....
تاریخ ارسال :
1392/6/23 در ساعت : 15:4:17
| تعداد مشاهده این شعر :
829
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.