ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



چند بیت
  
 

 
روزگار شعر کوتاه است
شعر روز "آه" است.
 
بر لب تیغ مرز خویشتنیم
یک قدم آن طرف دگر نه منیم.
 
که خواند دفتر این باغ را به شب که سحر
به حرف حرف ترش قطرۀ سرشک کسی است.
 
به هر راهی که سر مانم سری در پای تو دارد
ز هر جو قطره ای جویم دل دریای تو دارد.
 
گیسوی تو به فرش چمن تا رسیده است
فصل عزل کذشت و زمان قصیده است.
.
کسی چشم طمع بر جاه دوزد
دو چشمش نقطۀ آن جاه گردد.
 
ای بر جنون کشیده کارت ز خودپرستی
تا غیر تو نباشد آیینه را شکستی.
 
نان عزیز است اگر گندم و گر جو باشد
شعر شعر است اگر کهنه وگر نو باشد.
 
ما دست به بند کس ندادیم
جز ساعت ما که بندۀ ماست.
 
ز کابوس سیاه نا امیدی
شوم بیدار از شادی بمیرم.
 
دیده ام خواب که بیدار شدیم
مگر امروز قایامت باشد؟!
 
گفتی که به لب رسیده جانت
حقا که رسیده بر لب تو.
 
نیاز از اهل کام و ناز ناید
که از بالشت پر پرواز ناید.
 
زبان سایه ها بر من دراز است
مبادا که غروب من رسیده؟!
 
شیران کنام آرزوییم
ای غم تو نیا که می خوریمت.
 
مرا گویی زمینی باش، جانا
زمین هم در فلک پرواز دارد.
 
دل خودرا به دریایی بیفکندم که پیلان هم
کنار آن نمی آیند از بیم نهنگانش.
 
قلم خاموش بر کاغز براند
صدای پای او صد سال ماند.
 
زمانه حرف ره راست را نمی شنود
زهی به حوصلۀ استعاره گستر ما!
 
تهی دستا چه نالی از فقیرری
که بی دست تهی دستی نگیری.
 
هر جا که بگذری چو گل آفتاب گرد
آیینه ها به جانب تو تاب میخورند.
 
ای گلی که خزان شدی صد بار
به چه امید باز آمده یی؟
 
کجا نامی که بر سنگ مزاریست
کلاهی بر غبار صد هزاریست.
 
گر رحمت حق به دشت و هامون ریزد
در جام وجود واژگون چون ریزد؟
 
شمشیر برهنه چون درخشد
گلهای نیام خوار گردد.
 
گل بی نام تو شایستۀ هر عنوانی
که تورا نام ندادند و چنین خندانی.
 
به کوه بر نتوان شد بدون قامت خم
که بی سجود صعودی نمی شود میسور
 
آیینۀ عیب نمای است گل
آیینۀ غیب نمای است دل
 
غم تو دمی نگذاردم که ز دست خود بنهم قلم
که غزال دشت خیال تو نچرد به جز گل غزلم.
 
بینم چو بر رخساره ای رنگ حیا گل می کند
آن لحظه در پندار من باغ خدا گا می کند.
 
اگر در این جهان یک طفل خوار است
بشر محروم حق افتخار است.
 
الا کبک دری فریاد داری؟
زبان مادری را یاد داری؟
 
این نعرۀ جاودان دریا
جبران سکوت ماهیان است.
 
فرمود سنگپشت1 که ما هم توانگریم
هستیم تا که در صدف خویش گوهریم.
1 سنگپشت – لاکپشت
 
تو شمع می کشی بی باک و خوب می دانی
کسی به کشتن شمعی نگشت زندانی.
 
گرچه خوان روزی اش یک عالم است
ناشتای1 آفتاب از شبنم2 است.
1 ناشتا – سبحانه: 2 – شبنم – ژاله
 
اگر صد صفر را انباز سازند
همانا یک دهان باز سازند.
 
از قلم خواستم که راست برو
گفت این حرف در الفبا نیست.
 
به کفتر1 ها صلا می زد یکی باز
فضا باز است، اینک وقت پرواز!
1 کفتر – کبوتر
 
چندان که از تعلق دنیا گذشته ایم
با کشتی حباب ز دریا گذشته ایم.
 
از دیده هوس به دل نشیند:
حرف اول "هوس" دو چشم است.
 
مگر ای لاله ز باغ دگری
که در این باغ به داغ جگری؟
 
به سنگستانی ای گلدان کاشی
سلام سنگ را آماده باشی.
 
هر جا که در این زمانه صیادیست
دامی به کفش به نام آزادیست.
 
ما و تو بهم چه همنواییم
پیداست خدای ما یگانست
 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1392/7/7 در ساعت : 10:45:12   |  تعداد مشاهده این شعر :  606


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 4,303 | بازدید دیروز : 11,772 | بازدید کل : 121,758,320
logo-samandehi