رهـا ز پیـــله ی تـن شـو، ز این گذار برون آ
از ایـن تـمــــوج وحشــی، ز کــــارزار برون آ
به شوق وصل و رسیدن بدر لباس تنت را
چونان شکوفه به صبحی ز شاخسار برون آ
ز خم جســـم نحیـف ات شراب روح رها کن
غلاف تـن به کنــــار و چــو ذوالفقـــار برون آ
بنـــال از شب بخت و ز جـــور ظلمت مطلق
بگو به حضرت خورشیـــد، ز کوهسار برون آ
بـــرو به کعبه ولیکن به جای جـــرم عبـادت
گهـــی قمــــار بباز و گهـــی خمــــار برون آ
حریـــم وصـــل به کام ات اگر فتــاد ادب کن
بــه قهقهــــه بـرو آنجـــا، بـــه زار زار برون آ
ز شــــرق و غــرب پیاله طلوع مختصری کن
به جلــوه های خــــدایی ز هــر کنار برون آ
* * *
قطار عمر بســوی شب فــــراق روان است
بیــــا و قبـــل رسیـــدن از این قطــار برون آ
www.sharabkhur.blogfa.com
تاریخ ارسال :
1392/7/23 در ساعت : 21:43:17
| تعداد مشاهده این شعر :
701
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.