ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



بر پرنیان مسلخ/ نقدی از دکتر وحید ضیایی
آنچه که رفت و اتفاق افتاد از بازی های جهان نبود با اینکه جهان بازیگری بی نظیر است.
عاشورا قصه ی عجیبی است که قصه نیست. غصه و درد هم نیست.
عاشورا معلم است. معلمی که بزرگ ترین درسش دین است و آدمیت و سرنهادن به راه عشق
درسی که معلم خودش است. درست مثل همان حدیث نبوی مادر مادر
می پندارم هر قلمی خونش بر گردن خویش است وقتی از این عشق بی بنیاد می نویسد و
این خون را به آسمان صفحه می پاشد
جانی گرفت قلمم ظهر عاشورا مثل همه ی آنها که دیوانه ی مرام حسین(ع) اند
نقدی نوشته شد از استادی عزیز و تابی آورده نشد از شاگردی سربه زیر.
اکنون نقد و نوشتار تازه ای در پیش رو می گذارم که می تواند راهگشای بسیاری از عزیزان و دوستانم باشد
چه در حیطه ی نقد چه در شیوه ی نوشتن و آموختن.
از جناب آقای ایزدی گنابادی که اولین نقد را بر شعرم نوشتند و
دفاع مرا از شعرم تاب آوردند و گذشتند و موجب مسیری تازه شدند و آقای دکتر وحید ضیایی که قبول زحمت فرموده اند و به بهانه ی نقد درسی تازه جانم را آموخته اند
و نیز آقای دکتر عبدالحمید ضیایی که همیشه مشوق و راهبر حرف ها و کلماتم بوده اند بی نهایت سپاسگزارم:


خوانش دیگر شعر عاشورا و نقد از آقای دکتر وحید ضیایی:

 ذوالجناح می تازد
تا می آیم که ببینمت
جهان مرا دور می زند
دور می زند
دور می زند
ذوالجناح حرف هایم را می دواند ...می ... د ...وا ...ند
 تا خسته شوم                    ببازم
بازنده منم
زمین خورده منم
*
ایمیل های عاشقانه
اشک های بی مصب
کلنجار درد و دوری
و خیمه ای آتش گرفته
*
«دستت نسوزد          آقا این چای خیلی داغ است   داغ است »
*
کودکانی که می دوند بی بازی، بی توپ، بی عروسک:
_د ِ ندو جلوی ماشین صبر کن
خودم برات نذری می آرم !
*
سرم
جهان شلوغ حرف ها و گره هاست
سرم
  جولانِ تهمت های اشک آور
از زمان آدم                           به زبان آدم
*
ذوالجناح می تازد
زمین روحم درد  دارد
شمر
 دستور بریدن سرت را گرفته است
شمر
 لباس قرمزش درد می کند
شمر
  بوی نا گرفته است    لباس قرمزش !
صداها گنگ جیغ می کشند
صداها به پرچم های سبز یورش می برند...
*
از سمت عاشورای شصت و یک است که به جهان برمی گردم
ظهر عاشوراست
که قیافه ی حق به جانبی دارد
ظهر عاشوراست
 که نمی شناسمش
شمر
روی بدنت اسب می دواند
شمر
عصر خونینی است         هنوز هم
*
 عاشورا مگر تمام نشده ؟
*
خطیب به خطابه های زینب رسیده است
پرچم ها را به آتش می کشند
خیمه ها را ...  !؟
*
خانه ها ...
ماشین های واژگون ...
آدم ها ...
آدم ها را که سر می برند
ونیزه ها شاهدند
 که خرابه ی شام هنوز خون گریه می کند
 نجوای کودکی سه ساله یست
نجوای کودکان سه ساله ایست
بغض میکنم
وقتی قد کودکی سه ساله به تحریفات می رسد ...!
 
اسب ها شرمگین
 اسب ها بی گناه
بی که بدانند از کدام جنایت تاریخ‌اند
اسب ها   اسب ها   تاریخ عمر مرا  شخم می زنند
ذوالجناج هنوز بی قرار می دود
ظهر عاشوراست
 قرار بر غلغله ی عاشورا ست
ابر های نذری آفتاب را کلافه می کنند  
و نماز    پشت صف همه ایستاده است
*
ذوالجناح
خسته و رنگی  و بی رمق
ناگهانی صدای دهلها  و ناگواری غریو سنج ها
 محله پر زخم است
محله بن بست محله رنگ باخته    عنق !
 
باران گرفته است
گریه در من اما خفه ، گریه در من اما خاموش
جو - خون گرفته است
بوی تازه ی  شهر    هنوز
پنجره ها در خون شناورند
چهار چوب های خانه ام ...
ذوالجناح
 دیگر اما از تاریخ می زند بیرون
 به گوش روضه های واژگون رسیده است
صدا
صدا
صدا
هزار بار می میرم که نشنوم:
"زینب مضطر , زینب پریشان .........."
پریشانی اما
 به خواب او هم نمی رسد قدش
*
یزید   در تاریخ
دوباره دستور قتل عام می دهد
هزاران کودک کال
 با لبخندِ زنده به گور      می شوند
صبر کن عکاس  
 یادگاری ای  بگیریم
در عکس
 یاد ایمیل های عاشقانه ام می افتم
یاد فرات شرمگین
یاد مردی که هر روز در تاریخ تکرار می شود
تاریخی که در یاد –مردی هر روز ...
شبیخون می زند و با صورت به زمین می افتد
اینجاست که لبخندی باید
یزید
گیسوپریشان و اصلاح نکرده
بیرون می خزد
و پناهگاه های جهان اندکی جا عوض می کنند
آهسته از کادر خارج می شود
 و شعرم را فرات
 ادامه می دهد ...
 
 
 
شاعر عزیز سرکار خانم حیایی تهرانی !
این از آسمان و ریسمان بافتن ها که در کوره پز خانه ی خیالمان نقش دیو و پری می گیرد ، این عاقلانه سرودن ها که عصای زمینِ ناهمواری ست در خشونت سنگلاخ رفتنمان ، این شعر ها که سمت و سو دارند –هویی اند یا اویی - ، این دغدغه های مرموز وام گرفته از تاریکی و گم شدگی ...
این دایره های در دایره ی بی خود شناسی ، این سه تارِ تیر و تاریخ و تبرزین که باعث رقص بی سر ماست ، این درخت که گاه دست تراشنده بت می نگارد و می پرستند ، گاه دست باغبان می هرسد و سایه نواز می طلبد و گاه دست تبرزن به نیت ستون و نیمکت ، بلند نشین و تابوت نشان ، طبیعت جاندار را به هنر بی جان گرو می دهد ...
این نان ِمفت دقیقه های خوشی ، این چراگاه ِ آسوده نشینان ِ عمل ، این چرا –گاه پاییز خوردگان ، خانم شاعر عزیز ! این شعر ، این شاعری ! ... و " یتبعهم الغاوون ..."
 
نیک می دانید که دغدغه ی نوشتن برای من گرانتر از آن است که وسیله ای باشد برای خود نشان دادنی یا ابزاری که نامم را آویزان فلان دروازه و بهمان اندازه کنم ، نه صوفی ام که گردن به تو کج کنم از هیبت ِ ناموزون " خویش " ، نه پیر و ظاهر الصلاح که دستم بر دردانه ی دانه دانه باشد و لبم بجنبد از " تشویش " ، گاه هم اگر زنّاری به طریق قلندران راهزن به کف آرم  بر گردن پیچیده ام ، که یعنی یا خلق ! یمین و یسارم زیر تیغ آفتاب روشن است و آنرا که حساب پاک است به هر حال " باک هست " !
در همین روز های اخیر در کارگاه سیستان مربی کانونی از من پرسید که شاگردان ما مطالبی می نویسند به سبک و سیاق شعر در مقام گفتار ، ساده و روزمره و بی پیرایش ، شعر هایی که روان خوانده می شوند ، مثل آب از کف دست می ریزند ، حاصل نزدیک ترین تجارب ملموس در حیطه ی تخیلند ، آیا اینها شعرند ؟ آیا می شود بدانها انگ شعر زد ؟ چگونه می توان به شعر شدن نزدیکشان کرد ؟ ...
کاش این شعرتان را با خود داشتم تا پاسخی می دادم در خور .
می دانید که در بحث نحله های ادبی اکنون من گرایش به شعر بقول امروزی ها " سپیدِ  سخت "  دارم ! شعری برگرفته از حرمت زبان خاقانی و نابی تخیل بیدل ، شعری یه صورت بدان اندازه در آن هستی دارد که سیرت معنایی و مفهومی ، شعری ایستاده در برابر باد ، رقصا ن در گرد باد بودن و شدن ، شعری آغشته به بیقراری نقد موشکافانه امروز ، شعری آبستن ذهن خواننده و ...  در نتیجه با هر آن کس و نظر و گفتمانی که به پای خواننده ی تن – ذهن پرور ( گیرم رمیده از سخت جانی شعر امروز ) ، شعر را خالی کند ( ساده کند ) مشکل دارم !
اما بحث پیشرو بودن در شعر یک چیز است و شعر سرودن و شعر شناختن چیز دیگر . من شعر شما را نخستین بار که خواندم احساس کردم آن آبشاری که از دل و دیده ی شاعران بزرگ می اشوبد ، دارد در نهان ِ شما جا باز می کند . یا جا باز کرده و در حال به قالب آمدن است . شعرتان بیقرار بود و در اضطراب ، جان شعر در قالب خودش را این طرف و آنطرف می زد ، اتفاق سرایش افتاده بود اما هنوز برای در " ساخت " افتادن و " صورت "  یافتن ، جا داشت . شعر تان بوی اکنون می داد ، نای اکنون می خواست . بر آن شدم دوباره بخوانمش و اندکی بر صورت بیفزایم که شد این نقشینه ی بالایی !
من شما را جزو شاعرانی میدانم که در درک و هضم شعر کوشایید ، هنوز پرونده شعر را برای خودتان بسته نیافته اید تا شاعر رسمی قدر قدرتی خود را بیابید که نظرش دست یازیده به آسمان و ریسمان های قراردادی ست !
بر سریر یک منتقد تکیه دادن خطراتی دارد که من بعد این همه سال هنوز پای پله اول می نشینم وقت صحبت کردن . بسا شعری ساده که آفریده می شود و بسا مطنطن هایی که برساخته اند . اما هر ساده ای در صورت و ساخت اگر موفق عمل کند ، ساده ی خوش دوختی میشود که زیبنده نام شعر است . دوستان هرساده ای را سهل انگارند و هر سختی را ستیغ ! ما برآنیم که هنر منتقد نیز نوعی کشف است . کشفی در راستای کمک به آفرینش نه کفشی در پای آن !
حالا که ساحت هایی برای شعر قائل شده ایم و هر گیاه واره ای را عطاری ای ساخته ایم و از مقابل عطاری خویش درویش می پراکنیم و قانون وضع می کنیم و قرائت ِ نسخه و نسخ می کنیم و خانقاهی داریم و نان ِ شعر به دونان نمی دهیم و دونان ِ شعر به نان می فروشیم و ...
خانم تهرانی عزیز !
دوست دارم شعرت را در حوض اندازم و به اشاره به شعری کنم که بادبادکی خود سر پرواز کنان بر سقف های قلعه مانند بالای سرمان در حال نوشتن است . شعری ازاد و رها بسته به نخی نامرئی که کودکی ناپیدا بازی اش می دهد .
از پشت کوه خورشید
فردا دمد دوباره
بازی کنیم امشب
با تیله ستاره ....
 
وحید ضیایی / آذری از نود و دو




و نقدی از آقای دکتر عبدالحمید ضیایی:

سرکار خانم تهرانی.
شعر عاشورایی شما را در سایت شاعران پارسی زبان خواندم و بسیار لذت بردم.
درود بر شما و قلم خرافه ستیزتان.
آمیزش افق ها ، چرخش هرمنوتیکی و نوسان زمانی( بخصوص آمد و شد بین زمان حلقوی اساطیری و زمان خطی مدرن) از ویژگی های ارزشمند این شعر شماست.
البته باز هم فعل زیاد به کار برده اید و حذف بعضی فعل ها هنوز هم واجب عینی است .
از نقدهای ناسزاوار هم خیلی هراسی نداشته باشید. در کنار اندیشمندان و شاعران پاسبان عاشورا، بالاخره همیشه عده ای کاسبان عاشورا هم وجود دارند که تحریفات عاشورا اگر برای امام (ع) و شیعیانش آبی نداشته باشد برای آن ها نان دارد! درست مثل کاسبان همین {به اصطلاح }فتنه ی روزگار خودمان!
با درودی دوباره به شما و تجدید احترام .


و نیز شعر عاشورایم برای بازنگری دوستان:



ذوالجناح می تازد
تا می آیم ببینمت
جهان مرا دور می زند
دور می زند
دور می زند
ذوالجناح حرف هایم را می دواند تا خسته شوم و ببازم
بازنده منم
زمین خورده منم
ایمیل های عاشقانه
اشک های بی مصب
کلنجار درد و دوری
و خیمه ای آتش گرفته
«دستت نسوزد آقا این چای خیلی داغ است»
کودکانی که می دوند بی بازی، بی توپ، بی عروسک
«ندو جلوی ماشین
صبر کن خودم برایت نذری می آورم»
سرم جهان شلوغ حرف ها و گره هاست
سرم میدان جولان تهمت های اشک آور است
از زمان آدم به زبان آدم
ذوالجناح می تازد
زمین روحم درد می کند
شمر, دستور بریدن سرت را گرفته است
شمر, لباس قرمزش درد می کند
شمر, لباس قرمزش بوی نا گرفته است
صداهایی گنگ جیغ می کشند
صداها به پرچم های سبز یورش می برند
از سمت عاشورای شصت و یک به جهان برمی گردم
ظهر عاشورا
قیافه ی حق به جانبی دارد
نمی شناسمش
شمر روی بدنت اسب می دواند
عصر خونینی است هنوز هم
عاشورا مگر تمام نشد؟
عاشورا مگر با خطابه های زینب...
پرچم ها را به آتش می کشند
خیمه ها را ... نه!
خانه ها
ماشین های واژگون
آدم ها را
آدم ها را که سر بریدند
نیزه ها شاهدند
خرابه ی شام هنوز خون گریه می کند صدای کودکی سه ساله را
کودک سه ساله از تحریفات نبود؟
اسب ها شرمگین و بی گناه بی که بدانند مجری کدام جنایت تاریخ‌اند
بزرگ ترین گناه آدم را مرتکب می شوند
اسب ها تاریخ عمر مرا هم شخم می زنند
ذوالجناج هنوز بی قرار می دود
ظهر عاشوراست
قرار بود کربلا غوغا باشد
غذاهای نذری آفتاب را کلافه کرده است
نماز پشت صف می ایستد به نوبت
ذوالجناح
خسته و خونی و بی رمق
شب را روی پرده می کشد
صدای دهل و سنج های ناگهان به دنیا آمده
تمام محله را زخم می زند
باران گرفته است
گریه ها در حلقوم چشمانم خفه شده اند
جوی خون راه افتاده است
بوی خون تازه می دهد شهر
پنجره های خانه ام در خون شنا می کنند
ذوالجناح دیگر از تاریخ می زند بیرون
صدا به گوش روضه های واژگون رسیده است
هزاربار می میرم که نشنوم:
"زینب مضطر, زینب پریشان .........."
پریشانی به خواب او هم نمی رسد قدش
یزید دوباره دستور قتل عام می دهد
هزاران کودک کال
 با لبخند زنده به گور می شوند
صبر کن عکس یادگاری بگیریم
در عکس, یاد ایمیل های عاشقانه ام می افتم
یاد فرات شرمگین
یاد مردی که هر روز در تاریخ تکرار می شود
شبیخون می زند و با صورت به زمین می افتد
در عکس لبخند بزن
یزید گیسوپریشان و اصلاح نکرده بیرون می خزد از پناهگاهش
و آهسته از کادر خارج می شود
شعرم را فرات ادامه می دهد ...

کلمات کلیدی این مطلب :  نقد ، شعر عاشورا ،


   تاریخ ارسال  :   1392/9/11 در ساعت : 14:6:14   |  تعداد مشاهده این شعر :  1519


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

صادق ایزدی گنابادی
1392/9/12 در ساعت : 21:49:27
سلام بر شاعر محترم
وقتی نزدیک به سی نفر با فشار دادن تکمه ی خوشم امد زیر شعر شما بر آن صحه گذاشته اند
یعنی اینکه مطلب حقیر در مورد شعر شما بر حسب اقتدار اکثریت مطلبی بی اثر و باطلیست و انتظار این بود که مزاحم دکترین ضیایی نمی شدید تا ایشان با حرف هایی که چندان بنده با آنها نا اشنا هم نیستم در صدد نجات شعر حضرت عالی بر ایند
تمام حرف هایی که جناب های ضیایی فرمود ه اند کلی گویی و بر خاسته از یک شهود شخصی و نه بر گرفته از مصادیق شاعرانه است
فقط تنها نکته ای که یکی از حضرات فرمو ده اند
یعنی "چرخش بین زمان حلقوی اساطیری و زمان خطی مدرن" اگر در شعر حضرت عالی اتفاق می افتاد می توانست مسیر بحث را به سمتی منطقی ببرد
خام تهرانی ،گزاره فوق می تواند در بعضی از اشعار اتفاق بیفتد اما در شعر حضرت عالی اتفاق نیفتاده است اولا به دلیل اینکه به شدت شعر حضرت عالی محتوا محور و به نوعی بر خاسته از عادت های زبانی است و اجازه آوا نگارد بودن را به شعر نمی دهد دوم اینکه فضاهای شعر از یکدیگر منفک و جدا افتاده اند و نتوانسته اند تشکیل فرمی یک پارچه قایم به شعر بدهند رفت آمد زمانهای فرا امروزی در شعر پذیرفته است به شرط اینکه مایه هایی از هنر مندی در جهت تشکیل یک فرم و چفت وجور شدن و فرو کوفتن برجستگی توی چشم فضاهای مختلف صورت گرفته باشد
بنده می توانم نمونه های موفقی از شعری که جنابان ضیایی فرموده اند خدمت شما عرض کنم که در انها دغدغه ی محتوا و حکم صادر کردن از جانب یک دانای کل دیده نمی شود خانم محترم مسبوق باشند که در هیچ هنری نمی توان از سیاست یک بام دو هوا و منطق شتر سوای به شیوه دولا دولا پیروی کرد تکلیفمان باید با شعر و هنر روشن باشد بنده کاسبکار عاشورا نیستم ولی عرض می کنم اجازه دهیم هر محتوایی با ظرف خودشان عرضه و بررسی شود و پای لنگ اسطوره و این حرف های دهن پرکن را برای خوشایند هم به آن باز نکنیم
به هر حال بنده می گویم پادشاه لخت است و با اینکه به حرام زادگی متهم می شوم باز هم فریاد می زنم پادشاه لخت است
متاسفانه حقیر در حال حاضر مشغول مجلس ختم و عزاداری خواهرم هستم وگرنه بیشتر و مفصل تر در مورد حرف هایی از جنس جنابان ضیایی می گفتم
خداوند شما را حفظ داشته باشد
حامد خلجی
1392/9/11 در ساعت : 22:55:16
درود بر شما
باز زیباست
شبنم فرضی زاده
1392/9/12 در ساعت : 10:7:10
درودبانو
شادزی
علی‌رضا رضایی (مجنون)
1392/9/11 در ساعت : 17:9:20
سلام و درود بر شما
من با همان شعر لذت ها بردم و استفاده ها کردم
و همین نشستنش بر جان و دلم را می ستایم
پیروز باشید و سربلند
سینا شهیدا
1392/9/12 در ساعت : 11:27:52
واژه هائي هستند سرخ، خون دل خورده و در جاري اشك از زندان ذهن شاعر جاري و داغ كه از درد دل روايت مي كنند و آتش در درون دارند و در عين حال مهربان و مهرورز با چشم و روح دوستداران و خريداران و ما پيش و پس از نقدها ، بارها اين دردها و داغها را در آنات روحاني خود مرور كرديم و با گريه عبور.باز هم سپاس ما را در حاشيه ي ذهن خويش جاي دهيد بانوي بزرگ شعر.
بازدید امروز : 10,952 | بازدید دیروز : 6,073 | بازدید کل : 122,930,555
logo-samandehi