آن شب خروش چشمه غریبانه می نمود
غمنامه بر جنایت گرمابه می سرود
افسون مهر و ماه و تن کهکشان به خون
رخشی به خان هشتم شیطان فتاده بود
آن شب دگر سپاه وطن کاوه ای نداشت
اشک زمان به گونه ی پر شرم "فین" نشست
در سوگ آن سیاوش در رقص شعله ها
بغض فرونشسته ی ایران زمین شکست
حمام فین و فتنه ابلیس و تیغ مرگ
از خون پرحرارت فرزند میهنم
انشای غم به دفتر تاریخ ما زدند
می لرزد از تصور آن لحظه ها تنم
تنها امیر لایق دارالفنون عشق
در زمهریر و ظلمت و بیداد شب فسرد
این قصه گاهکی نی تکرار می زند:
نیرنگ تلخ خسرو و فرهاد جان سپرد
دیوانِ شب، شرابزده مست می شوند
غوغای بامداد خمارش نصیب ماست
یک کوله بار پرگله بر دوش لحظه هاست
آهنگ خون دلیل دل ناشکیب ماست
تا یک مسیح می دمد از ژرف التهاب
ناگه صلیب حادثه بیدار می شود
ایران! من از ورای زمان گریه می کنم
تا عاشقی به عشق تو بر دار می شود