سلام بر شاعر محترم
شعر به لحاظ زبانی به شدت دفرمه و دچار کهنگی آزار دهند ه ایست البته بسیار جفا بر شعر گذشتگان خواهد بود که ما این شعر را غزلی کلاسیک بدانیم چرا که در همان ساحت هم دچار اشکالات فراوان است
و اما این ضعف ها در کجاست ؟
1-ردیف کردن مترادفاتی مثل می و باده بیهوده و بی فایده عقل و هوش فقط برای پر کردن وزن خالی از هر گونه خاستگاه شاعرانه
2- در مصراع اول عبارات "یا هرچه هست "مبتذل ،سست و بی معنی جلوه می کند شاعر یا عاشق و یا هر دو معشوق را با عناوین کلیشه ای خالی از هرگونه درد شاعرانه مورد خطاب قرار می دهد و ناگهان حوصله اش سر می رود و چون خودش می داند که عناونین که بکار برده است بر روح مخاطب ننشسته است با عبارات "یا هرچه هست "خودش را خلاص کرده است
3- کلمات فتادم به جای افتادم گر به جای اگر پسندیده مخاطب امروز نیست شاعر محترم آگاه باشند که این کاربرد ها پسندیده نظام زیباشناختی نسل امروز نیست
4-"مردمان با طعنه گویندم" اتصال ضمیر متصل م به فعل در نقش متمم به شدت به دفرمه شدن شعر منجر شده است
5-چهار بار کلمه عشق و مشتقات ان در این غزل به کار رفته است این نوع استفاده و به کار گیری از این کلمه واقعا تبدیل به یک معضل شعری شده است که باید برایش فکری اساسی کرد
شاعر محترم به این غزل سعدی بزرگ توجه بفرمایند در ان عشق موج می زند در حالیکه نامی از کلمه ی "عشق "به شکلی کلی و فاقد حس آن طور که شاعر شعر مورد اشاره بکار برده است ، برده نشده است
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی / چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد / بزه کردی و نکردند موذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند/ همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم/ که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد/ که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی
دل من نه مرد آنست که با غمش برآید / مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری / تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی / عجبست اگر نگردد که بگردد آسیابی
برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن /که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی
6-در بیت عاشقت شد بی گمان مرد و زن و پیر و جوان /هرکه یک ساعت به پای درد دل هایم نشست به نظر می رسد اشکال دستوری اتفاق افتاده است شاعر در مصراع اول جمله ساده کاملی را می اورد" بی گمان مرد و زن عاشقت شد "
و در مصراع دوم قسمتی از یک جمله شرطیه (وابسته )را وارد چرخش زبان می کند که در حقیقت هسته ی این جمله در دایره متن موجود نیست اگر شاعر می توانست مصراع اول را هسته مصراع دوم قرار دهد اشکال بر طرف می شد
7-شاعر محترم آگاه باشند که نمی توان بعضی از حروف اضافه را حذف کرد و اگر شاعر به علت تسلط نداشتن بر زبان به ضرورت وزن حرف اضافه را حذف کرد به شدت نا همگون و نا جور جلوه می کند درست مثل این دکمه کت حقیر که نخ ان بر جای است ولی دکمه موجود نیست چنین اتفاقی در مصراع "جرعه ابی دست من دادی ندیدی بعد از ان "افتاده است فعل داد از ان دسته افعالی است که حذف حرف اضافه ان نا رواست
8-ورود بعضی از المانها بدون تمهید اندیشی شعر را از دایره هم ذات پنداری با مخاطب دور می کند داخل شدن جرعه ابی که از دست معشوق به عاشق رسیده است همین حکم را دارد البته حتما شاعر از این تصویر ما به ازای خاصی در نظر دارد که برای شخص او مهم است اما برای مخاطب بازساز ی منطقی نشده است در سه بیت اول با معشوقی روبرو هستیم که عاشق از چشمش افتاده است و شیشه عمر عاشق را شکسته است ساز صدایش هم پذیرفتنی است اما سر کله جرعه اب از کجا پیدا شد جواب ان در منطق شعر وجود ندارد ؟
9- استفاده از فعل دعایی در شکل و شمایلی که شاعر به کاربرده است زجر اور است
نفیسه سادات موسوی ایرایی
1392/12/20 در ساعت : 14:54:22
سلام . بسیار ممنونم از توجه و نقد با حوصله تون. ابتدای راه شعرم و امیدوارم با توجهات دوستان شاعر کم کم به رفع نقص ها بپردازم و شعر اصولی و در عین حال زیبا بگم. خیلی ممنون از زمانی که گذاشتین
|