بسم الله الرحمن الرحیم
فرمود: الحمدلله الذی لم تسبق له حال حالا، فیکون أوّلا قبل أن یکون آخرا، و یکون ظاهرا قبل أن یکون باطنا.
ستایش خداوندی را سزاست که صفتی بر صفت دیگرش پیشی نگرفته تا بتوان گفت: بیش از آن که آخر باشد اول است و قبل از آن که باطن باشد ظاهر است.( نهج البلاغه، ترجمه: استاد محمد دشتی، ص 114، خطبه 65.)
با عرض تبریک میلاد امیر کلام، افصح الناس، حضرت امیرالمومنین امام علی بن ابی طالب(ع) که پیشوای تمام شریعت مداران و طریقت سپاران است ؛تا آنکه در فضای "حقیقت" قرار گیرند. قبل از هر سخنی درباره غزل از دوست بزرگوارم جناب استادابراهیم حاج محمدی و دقت نظرشان در رفع اشکال یکی از مصرعها، تشکر میکنم و از نقد و تحلیل عزیزان منتقد: استاد محمد یزدانی جندقی، استاد علی اصغر اقتداری ، استاد محمد وثوقی و بانوی سخنور و پژوهشگر خانم شبنم فرضی زاده و همچنین از تلاش جناب آقای خصلتی برای فراهم آوردن این فضا تشکر و قدردانی میکنم.
در تمحیدیه حضرت مولا(ع) نکته فوق العاده ای وجود دارد که جز ایشان، کسی نمی توانست با چنین ایجازی، دست به چنان اعجازی بزند.
در خطبه ایشان آمده است: نمی توان برای باطن و ظاهر حضرت پروردگار(جل جلاله) مقیاس فضیلت درنظر گرفت، که مثلا باطنش بر ظاهر و ظاهر بر باطن یا هر صفتی بر صفت دیگرسابقه ، برتری ویا فضیلت دارد!
در مصرع اول غزل آمده که:
«تو» را با «تو» تماشا میکنم در آینه امشب
که اغلب دوستان آن را به خوبی تفسیر وتحلیل و نقد کرده اند. در مصرع دوم غزل هم آمده:
نگو بی من تماشا میشوی هر آینه امشب.
در هر دو مصرع «تماشا» توسط «غیر» است و خود مخاطب من «تماشا» نمی کند! و تکرار دو تماشا در یک بیت که همواره جزو بلاغت حساب نمی شود و حشو به نظر میآید؛ اما در اینجا هیچ یک از تماشاها کاملا ناسوتی که نیستند؛ بلکه «ملکوتی» اند و هر دو فراتر از عالم ماده اند، در مصرع اول که «شهود» است و در مصرع دوم هم «وحدت» و حضور «منظور»، غیبت «ناظر» راهم میپوشاند. یعنی اینکه: "ناظر و نظر و منظور" در یک خط جمع اند و در «تو» خلاصه شده اند.
پس وقتی مشاهده شونده، خود در هر دو مصرع نمی بیند، بلکه «دیده» میشود، این نوع نگرش غزل را از پارادایم رومانتیسم (عاشقانه امروزی) بیرون میبرد و به دیدگاه «عرفانی» نزدیک میکند.
نکته کلیدی غزل خود در ردیف خلاصه میشود و «آینه» و دیده شدن در «شب» که برای تماشای خود و یا معشوقه امری بسیار متعارف است،اما نکته اینجاست که شب مفهوم" تاریکی" دارد و در شب به دلیل "عدم نور"، آینه خود محو شب است و آینه تنها با نور و روشنایی «آینه» است!
پس مشخص می شود که قصد شاعر پرداختن به «شهود» و حضور است؛ نه مقوله ای که در ذهن برخی از دوستان عزیز متبادر شده است!
حال بپرسیم خود آینه چیست؟ در ظاهر بازتاب طیفی از نور که اجسام در آن ،مدلی مشابه خود را میبینند؛ نه عین خود را! همانطور که گفته شد شرط دیده شدن در آینه هم «نور» است و بدون نور، نه آینه ای در کار است و نه حقیقت و مجازی ؛که دراصل اصطلاحات عرفانی هم ؛"ذات و صفات و اسماء الهی" را نیز «آینه» میگویند و در دل انسان کامل متجلی میشود، او حالت تقدس میگیرد و صفت "مظهریت" پیدا میکند.
درحالت غیرشهودی؛ به علت فقدان" نور"،دیگر مفهوم ناظر و منظور به خاطر عدم حضور«نظر» خود منتفی است.
اتحاد ناظر و نظر و منظور مثل اتحاد شاهد و شهود و مشهود که در اصل به مصداق کلی همان اتحاد «عاشق و عشق و معشوق» برمی گردد، مبین همین نکته است که: هو فی الدار غیره دیّار! و نظر عاشقانه ی جناب استاد اقتداری عزیز هم به همان عشق عارفانه برمی گردد و نه عشق ،به مصداق امروزی و پیش پا افتاده!
اما در بیت دوم:
نگاهم را گرفتی از همان روزی که میدانی
فقط چشم غزلها مانده جا در آینه امشب.
باز جنس «نگاه» با «چشم» متفاوت است و نگاه تعلق به عالم «ملکوت» و مجردات دارد، ولی چشم متعلق به عالم ناسوت (ماده) است، وقتی میگویم نگاهم را گرفتی به پیش از عالم شیء نظر دارم. چون چشم حاضر و شیء است و نگاه را که فراتر از شیء است غایب میبینم!
بنابراین در اینجا هم من نیستم که میبینم ،همان طور که درمطلع هم نه مخاطبم بود که میدید و نه خودم بلکه «شهود تماشا» بود ! که حتی در شب؛ حتی در ظلمت با «چشم یار» به تماشای یار میپرداخت. در مصرع دوم هم باز این من نیستم بلکه این قدرت تخیل و تغزل است که در آینه به حیرانی میپردازد و جا مانده است. یا بهتر بگویم غزل «جامانده» و من گذشته و رفتم! البته نه من، بلکه «او، تو، هو»!
بیت سوم:
گره وا کرده ای از ابروان یا چین گیسویت
تبسم میتراود از دل هر آینه امشب.
باید عرض کنم ابرو در فرهنگ عرفانی، یعنی صفات و چون حجاب «ذات» هستند، عالم وجود جمال از آنها گرفته است و جمع «ان» تعمدی بوده که از حالت شیء به ماورای آن برسد. اما گیسویی که "استاد وثوقی" اشاره کرده اند و شاید با زلف (که دیگر به دلیل استعمال ناشیانه ی آن توسط متشاعران عارف نما، کاملا مبتذل شده است) قرین باشد، ولی با «مو» تفاوت دارد. صفتی جمالی برای «معشوق» است و همچنین «جمع» یا کثرت است، در مقابل خال که صفت «وحدت» داردو تفرقه ، که از جمله اصطلاحات عرفاست و خواجه (ره) میگوید: خاطر به دست «تفرقه دادن نه زیرکی ست»! (که درآن غزل هم مخاطبش به تجلی جمعی صفات الهی و حضورجمعی فرامی خواند)
حکایت گیسو هم، حکایت جمع و کثرت است. در «چین گیسو» هم نکته ای هست که هم پیچیدگی عوالم کثرت را میگوید و مصداق عالم صفات است و گستردگی اسماء و صفات ؛ هم به معنای کفر و «ما سوا الله» است و "چین" گیسوهم به شکل مضاف و مضاف الیه ، کفرپرستی وچهره پرستی چین(کشورپهناورشرق آسیا)را مصداق قرار داده و برای سالک بُعد طریقت میداند. در این بیت میگوید: تجلی در تمامی هستی کرده ای با «صفات و اسماء» که چنین حالت و جدّ و شوق و تبسم در حیات پدید آمده است. مصرع اول بیت کاملا اسیر محتوای سنتی خویش و مصرع دوم ترکیب تراویدن تبسم، آن هم از آینه، آن هم در شب ،از تجلی "حق" خبر میدهد که هم از لحاظ محتوا در اوج و هم از لحاظ فرم بسیار دل انگیز است.
در بیت چهارم :
گواه من همین موی سپید و خط آژنگ است
کنار خاطراتم کم بیاور، آینه امشب.
در این بیت تفاوت موی و گیسو که یکی از بزرگواران به آن اشاره کرده است، دو مفهوم جدا از هم هستند، مو برای صفت مذکر آمده و صفت عاشقی است و گیسو صفت معشوقی و مونث دارد (حال به مفهوم ظاهری) و" مو" هیچ گاه به جای" گیسو "نمی نشیند و صفت کثرت نیست؛ چرا که از مجردات نیست و کاملا ماهیت ناسوتی دارد. مصرع اول این بیت کلا «حضور» در عالم جلالیه یا به نگارش یکی از منتقدین بزرگوار (جناب استاد وثوقی)حضور شاعر در مرحله کمال است. شکوه ای را هم مطرح میکند و گله ی نوستالژیک اش به گذشتهها برمیگردد جداشدنش از عوالم جمالیه است! چون خود جمال و زیبایی در هر فرد و دیدن آن در آینه و" وجیه المنظر" بودنش و تعریف دیگران از او و خودش (حال به شکل نسبی) نیز نوعی تسبیح عالم جمال است و حضور در صفت جمالیه الهی و معمولا در حال «مراقبه» و «احتیاط» در سلوک است!
اما وقتی زیبایی افول میکند و حالات صفات جلالیه و کمالیه پیدا میشود. سالک کمتر به وجه زیبایی خود توجه دارد و در عالم حیرت و سکوت سیر میکند، حتی «عزلت نشینی» میکند و این به دلیل گذر از عالمی است که بهار برایش یک خاطره شده است و درست در همین جاست که عارف «دچار خطر میشود»! آن گاه میان معشوق زمینی و آسمانی معلق میماند و خواطر و احساسات ناسوتی اش او را از عالم ملکوت و ارتباط دائم با حق فرومی آورد و این درست همان جاست که پای "عارف" نیز می لغزد و دچار هجران و فراق می گردد!
منظور بیت هم معلق بودن در ناسوت و ملکوت است؛ که یکی مصداق جمال مادی و دیگری مصداق جمال معنوی است.
در بیت آخر که به نقد یکی از عزیزان مصرع اول بیت ضعیف است و تا حدودی هم درست گفته اند، به معنای مفهومی به تکمیل پروسه سلوک میرسیم، به مرحله «وجد»؛ چون مقدمه «وصل» وجد است و "غم "هجران درست مرحله بعد از وصل است– حتی در هنگام وصل اتفاق می افتدو عاشق واصل مشوش است که مبادا این وصل به هجران منتهی شود – و این وجد و شوق چنان است که دست از "تماشا "نمی کشد و باز هم تماشا و باز هم" آینه" و بازهم سید علی اصغر موسوی بینوا، بااینکه در مصایب عالم ناسوت و بدبختیهایش غرق است؛ اما از تماشا و آینه، در غزل سیر نمی شود.
از عنایت و بزرگواری تمام عزیزانی که غزل را ،نقد راو این یادداشت را خواندندومیخوانند ،سپاسگزارم. همچنین از بذل محبت اساتید محترم، به خصوص استاد محمد یزدانی جندقی که همیشه بنده نوازی می کنندو حسن توجه جناب آقای خصلتی کمال امتنان تشکر را دارم.
غزل غزل محو آینه و تماشا باشید!ان شاء الله ...