سالها بود، که سرگـــــــــشته و حیران بودم
سر هر کوچه و برزن،همه پرســــــان بودم
تا تورا در پس یک کــوچه بن بست وشلوغ....
دیدم وشاهـد آن بوســـــــــــــه ی پنهان بودم
* * * * * * * * * *
چند سالی است پس ازدیدن آن صـحنه زشت
شده ام ساکـــن بیغـوله گلــــهای بهشــــــــت
تا تورا در پس یک کوچـه بن بسـت وشلوغ....
شاید آرام ببینـم، که کـــنی نقـش به خشـــــت
* * * * * * * * * *
سالها بعد به دوری تو عادت کــــــــــــــردم
به سر انگشت ادب ،بیت تلاوت کــــــــردم
تا تورا در پس یک کوچـه بن بسـت وشلوغ....
دیدم آنگه ،زتو اعــــــلام برائت کـــــــــردم
* * * * * * * * * *
سالها پیش که پر شـــــــور و جوان تر بودم
شهر را در طلبت کـــوی به کــــــــو پیمودم
تا تورا در پس یک کـوچـه بن بسـت وشلوغ
همچو کـوهی پراز احساس، به دل افـــزودم
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/5/26 در ساعت : 10:49:25
| تعداد مشاهده این شعر :
1098
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.