ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



** وقتی گندم ها سر به راه نمی شوند **
هر صبح بی بی آفتاب را
 از پشت بام به حیاط می آورد
 و پای دیوارهای کاه گلی
جا به جا می کند
کوچه در عطر گیس هایش گم می شود
من روسری ام را زیر گلو محکم می بندم
و تمام کوچه ها را یک نفس می دوم
تا شانه به شانه ی زن ملاعباس
مشق های شبم را بنویسم
وقتی مشق های اکابرش را می نویسد
و بچه ها تصمیم کبری یش را
در کوچه ها بلند می خندند
یا کریم ها
دیوارهای حیاط را تصاحب می کنند
و بچه ها می خندند
به شوخی های مکرر داس با انگشتان پدر
وقتی گندم ها سر به راه نمی شوند
غروب که می شود
بی بی آفتاب را به پشت بام می برد
چادرش را می تکاند
و آرام پایین می آید
ملاعباس داس اش را
روی زمین می گذارد
دستانش را در آب حوض فرو می برد
ماهی ها گریه می کنند
ومن خواب یاکریم هایی را می بینم
که جوجه هایشان را به گربه ها تعارف می کنند ...
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  اجتماعی ،

   تاریخ ارسال  :   1393/3/27 در ساعت : 23:33:12   |  تعداد مشاهده این شعر :  621


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

نام ارسال کننده :  شرفی     وب سایت ارسال کننده
متن نظر :
سلام خیلی ارتباط بر قرا کردم یک فضای نوستالژی بی نظیر داشت که هر کسی می تون اون رو درک کنه خیل یواژگان ذهنی قوی داشت کار.افرین موفق باشید
بازدید امروز : 277 | بازدید دیروز : 7,712 | بازدید کل : 121,715,745
logo-samandehi