ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



مستي‌ام سبز مي‌شد در خوشبوييِ شگفت


در اين گريوه[1]



خلقت



هستي‌ام را تجربه كرد.



وجوب مظاهر



از آفتابي خدا به سبوي روحم ريخت.



من



در شناخت جانداريِ خويش



                   مورچه‌اي بودم و بس،



امّا،



«مني» بزرگ‌تر از زمين و آسمان‌ها



آمدنش را به اندروني‌ام



                             ارمغان آورد.



گم‌گشتۀ مَرغِ فروغش بودم،



تا واريز



از مژگان مهتاب شدم



                             به روضۀ شِگِفت.



شگفت مرا مي‌بوييد،



شگفت مي‌بوسيد مرا،



مستي‌ام سبز مي‌شد در خوشبوييِ شگفت.



پاي صدا نمي‌رسيد به اين روضه،



جز آهِ ماه،



جز آهنگ پرفشاني ارواح،



جز نجواي ستاره‌ها به گوش بابونه‌ها،



جز آواز حاسه‌ها[2]،



          انديشه‌ها،



                   سايه ها.



تنها نبودم،



در كاسۀ چشمم مردم بود،



گُشنه[3]نبودم،



در كوزۀ هوسم گندم بود



گنجشك‌ها



در بيشۀ مويم لانه مي‌ماندند،



موسيچه‌ها



در رواق پلكم تخم مي‌كردند.



لوچ نبودم،



پيراهنم بود از بافت چرخ ريسك،



كفشم بود



          خالرويه،



از چرم بال كفش‌دوزك.



زندگي‌ام



          در تلاطم رود مي‌جوشيد،



زندگي‌ام در ترانۀ زنجره‌ها بال مي‌زد،



زندگي‌ام در خواب مهتابيِ اسب‌ها يال مي‌افشانْد،



زندگي‌ام در جُنب‌وجولِ زنبور‌ها مي‌جنبيد،



زندگي‌ام مي‌آغوشيد



          عطر كاكوتيِ موي بزغاله را.



بي‌نماز نبودم،



با سنگاب دَوَك[4]



                   طهارتم از سنگاب بود،



دستارم بود چنبرۀ هُلبو[5]،



جانمازم برگ ريواج



          يا كُنده‌اي گلسنگي.



نماز را مي‌كردم اَدا



با علف‌ها،



          اَرچه‌ها[6]،



                   دُمسيچه‌ها[7].



برگ دعايم سبز بود



                   در شاخ آيه‌ها.



يك پنجه ذوقم بود؛



از جوال بار



بيرون مي‌كشيدم كلابۀ[8]مَتَل،



از خيال ابر



مي‌شميدم عطر غزل،



كه مطلعش طلوعين بود



و مقطعش غروبين.



در كلّيات سما



خوشم از خورشيديِ زرحل حاشيه‌ها مي‌آمد،



خوشم از مهتابيِ و نخِ شيرازه‌ها مي‌آمد،



خوشم از برقيِ حروف سرلوحه‌ها مي‌آمد.



 



يك بسته دانشم بود؛



از زاويه‌هاي نجوم گذر مي‌كردم،



افلاك در سرم مي‌چرخيد،



فلسفه در ديگ تفكّرم مي‌جوشيد،



هندسه، عرض و طول تخيلم را گام مي‌زد.



الجبر



          كثرت را



از معادلۀ همچندي‌ام كسر مي‌كرد



و پديد مي‌آورْد



حَلِ واحد عددي‌ام را در وحدت وجود.



كلامم



مفسِّر شطحياتِ مرغ حق بود،



كه در انگار‌ها،



                   سرازير از درخت



«انا‌الحق» حلّاج را



در آهنگ شباويز خلاصه مي‌كرد:



«يا حق!



من نه منم، بلكه توأم،



تو نه تويي، بلكه مني».



حقّا،



در اين كريوه



شِگِفت مي‌شكفت از نگاه مهتاب،



كه من سرشته مي‌شدم



در پژولش[9]از گلبرگيِ خود



و در ژوليدن



                   به شكوفاييِ خدا.









[1]. گريوه ـ گردنة تل، پشته؛ كنايه از دنيا.





[2]. حاسه يا حاسّه ـ نيرويي كه به وسيلة آن چيزي را حس كنند و دريابند. نَفْس حسيّه عبارت از پنج حاسه است كه آن را حواس پنج‌گانه نيز گويند.





[3]. گُشنه ـ گرسنه.





[4]. سنگاب دَوك ـ نوعي از پرنده.





[5]هُلْپو ـ بوته.





[6]. اَرچه ـ نوعي از درخت كوهي





[7]. كلايه ـ كلاف.





[8]. كلابه ـ كلاف.





[9].پژولش ـ پژمرده شدن




کلمات کلیدی این مطلب :  مستي‌ام ، سبز ، مي‌شد ، در ، خوشبوييِ ، شگفت ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/6/2 در ساعت : 0:50:35   |  تعداد مشاهده این شعر :  1139


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

عبدالله امان
1390/6/3 در ساعت : 8:38:12
درود بر شما

نام خدا مثل اینکه
تمام الفاظ را در رقص آورده باشی
استفاده کردم

خدا وند به هر کی چنین حالت را دهد
سید علمدار ابوطالبی نژاد
1390/6/2 در ساعت : 5:22:9
سلام آقای دارا نجات
چه خوش سروده اید دست مریزاد
ازآنگونه شعرهاست که وامیدارد انسان را به خوانش چندین باره
پیروز باشید
بازدید امروز : 5,550 | بازدید دیروز : 11,772 | بازدید کل : 121,759,567
logo-samandehi