از حدود بيست و چار – پنج سال آزگار
مي رود به قطعه ي دوازده، رديف چار
پيرمرد عاشقي که سال هاست عاشق است
– پنج شنبه هاي سالنامه هاي بي بهار –
«ياد چارشنبه اي که عاشقت شدم بخير
در مسير کوچه هاي توپخانه – لاله زار
بعد سال ها هنوز خاطرم نرفته است
طعم چاي دبش قهوه خانه هاي پامنار
خوب شد که آمدم، {کمي دلم گرفته بود}
باز هم قدم زدم کنار تو ... {همين مزار!}
توي خانه هم مدام با تو حرف مي زنم
پاي آن گل محمدي، کنار آن انار!»
پيرمرد قصه گريه مي کند که ناگهان
داد مي زند کلاغ يک درخت، {قار قار!}
خلوتش که ميخورد به هم بلند ميشود
کم کم از کنار قبر همسرش، {چه بي قرار}
□
يک دو هفته مي شود که سر نمي زند {چرا؟}
{پيرمرد عاشقي که قطعه ي دويست و چار!}
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 4:59:46
| تعداد مشاهده این شعر :
1025
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.