نقش بر آب کرد فریب سراب را
ترسیم کرد رو به همه نقش آب را
شبها به روز ختم شد و روزها به شب
چون دیده اند ماه به دست آفتاب را
تا بیست و سه سال خمی که رسیده است
وقت است در پیاله بریزد شراب را
دستی به جام باده و دستی به زلف یار
بر هم زده ست قاعدۀ انتخاب را
بی گل، خراب می شود این باغ تازه سال
باید به جای خود بگذارد گلاب را
این یوسف است روی زمین سجده می کند
این یازده ستاره...قمر...آفتاب را
تأویل اشتباه شده یا عزیز مصر
باید دقیق باز ببینند خواب را
* * *
حسّان نباش ای دل و ثابت قدم بمان
چون زخم در پی است دل بو تراب را