سنگرت را دوباره مي بينم در غروبي هماره خون آلود
در طلائيه ها طلایی شد هر كسی اهل نور بود و وجود
رمل ها غرق در سماع و خروش مثل ذهن مشوش شاعر
تكه هاي عقيق و مرواريد روي ميدان مين شده مشهود
بعد از آن روزهاي بي برگشت قسمت اين بود تا تو برگردی
از دل شهرهاي پر از خون ، خالي از ماجراي گفت و شنود
از چپ و راست مي كشند تو را ، هر كسی در پي مصادره ات
هرچه آيینه پيش چشمانت رنگ خود باخته ست خيلي زود
آه اي آشناي كم پيدا بايد از رجعت ستاره سرود
تا ببينيم جلوه ات گاهي زير صندوق هاي عنبر و عود
سنگر تو دوباره موجي شد در چپ و راست طبل مي كوبند
گوش هم سنگ اين هياهو نيست ، و اي از اين بغض و بانگ رودارود
باز آن سوي شهر معركه است ، ماه چشم انتظار ديدن توست
زود آماده مي شوي بروي با تمام وجود و بود و نبود
اي حسيني تبار دريا دل ، آخرين تير لشكر آرش
سبز و سرخي براي دوران ها ، سخت و آرام در قيام و قعود
تاریخ ارسال :
1393/7/30 در ساعت : 20:48:3
| تعداد مشاهده این شعر :
472
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.