بر خسته ی خاک ما نویدی ای گل
تصویر شکفتن امیدی ای گل
درشهر سراسر نفس نرگس ها
همواره سرافراز و رشیدی ای گل
آلاله رها نهاده بودی بر خاک
هر جا که تو پا نهاده بودی بر خاک
ازسنگر دیده بانی ات می جوشید
عطری که به جا نهاده بودی بر خاک
عشق از تو بسا شهامت آموخته بود
وقتی که تمام جسم تو سوخته بود
روح تو در آسمان حق مأوا داشت
چشمان تو بر سوی نجف دوخته بود
همواره نشان جوشش و پیکار است
آن زخم که برسینه ات از اشرار است
آیینه ی چشمان تو را با قائم
در روز قیام وعده ی دیدار است
شیطان که به آورد تو برخاسته بود
هیهات که از شهامتت کاسته بود
در هر شب عید قبر نورانی تو
بهر قدم علی خوش آراسته بود
گر قامت تو نشان دردستان داشت
گل چهره ی تو رایحه ی بستان داشت
آن سینه ی چاک چاک تو با من گفت
از تاب و تبی که زخم کردستان داشت
در سینه اگر تب وصالی داری
بر روی زمین شکسته بالی داری
در محضر ذوالجلال جای تو نکوست
در بین فرشتگان جلالی داری
سردار میان جبهه ها سرور بود
برگشت به خانه اش ولی بی سر بود
آغوش گشود جانب فاتح فاو
خاکی که همیشه قهرمان پرور بود
ای کاش که روح من به تن برگردد
فرزند فدایی وطن برگردد
صبر پدرت حکایت یعقوب است
گوید که فروغ چشم من برگردد
مردان خدا پیام شادی خواندند
وقتی که تو را شهید و هادی خواندند
آن دم که سحر شکفت پیشانی تو
در عرش سرود « فی عبادی » خواندند